پنج سال اقامت در شهر تاریخی جوین
پایگاه خبری اولکامیز- عبدالرضا نظری: زمستان سال ۱۳۷۸ بود دو سال و اندی از ازدواج با همسرم که اصالتا از ترک های منطقه جوین است نگذشته بود که بنا به دلایلی تصمیم به مهاجرت از روستای خودمان شاغال دفه به جوین را گرفتم.
صبح روز جمعه بعد از به جای آوردن نماز صبح در یک هوای بسیار سرد با یک وانتی را کرایه کردم قرار شد همسرم و دخترم مرجان و با جمع آوری اسباب وسایل خونه و زندگی و با بار زدن به وانت راهی این دیار شدیم.
به یاد دارم شب قبل با رخصت از پدر با وانت باری به مبلغ ۲۰ هزار تومان با پرداخت قسطی کرایه کرده بودم.
آن روز ها روزهای سخت زندگی مان بود هنوز. در اوایل بخش دهه اول ازداوج و زندگی مشترکشان بود مانند بیشتر جوانان اوایل زندگی متاهلی با دشوار های زیادی مواجه بودیم و این امر یک امر طبیعی بود
آن روزها بدترین شرایط اقتصادی و مالی و از همه مهم تر. به دلیل . . که در پرداختن به آن معذورم به بهانه کار کاسبی و تجربه زندگی در خارج از استان و از همه مهم تر دست یابی به آرامش بدور از چشمان آدم های بد زمانه که نامهربانی های زیادی از آنها دیده بودم این تصمیم درست یا اشتباه را اوایل زندگی خودم با همسرم گرفته بوده بودیم تا مدتی از روستا مهاجرت کنیم.
با ۱۰ هزار تومان پول نقد قرضی که از یکی دوستانم در شهر علی آباد گرفته بودم با توکل به خدا به مقصد شهر نقاب روستای ملایجرد حرکت کردم.
سرانجام بعد از ۸ ساعت پیمایش در میان کوه دشت بیابان با وانتی که اساس خونه را به آن بار زده بودم به مقصدمان شهر جوین روستای ملایجرد رسیدیم.
به محض رسیدن به شهر نقاب هوا بسیار سرد شده بود بارش برف سنگین زمستانی هم شهر نقاب را فرا گرفت و دخترم مرجان که دو سال بیشتر نداشت در مسیر به خاطر تجربه هوای با آب ریزش بینی و عطسه های پی در پی از شدت سرما می لرزید به هر صورت به سلامت مقصدمان جوین رسیدیم .
در آن سال ها مردم خوب و مهمان نواز شهر نقاب و هیچ یک روستاهای تابع این شهر هم از نعمت گاز شهری برخوردار نبودند
و مردم جوین برای برای پخت پز از کپسول های گاز مایع و از بخاری های نفتی برای گرم کردن خونه ها استفاده میکردند.
سرانجام با مستقر شدن در منزل استیجاری که یک اطاق ۱۲ متری بیش نبود و این اطاق را یکی از بستگان همسرم در روستای ملایجرد در اختیارمان گذاشته بود در آنجا ساکن شدیم.
شب اول اقامت مان یکی از همسایگان جدیدمان بلافاصله یک بخاری نفتی همراه با مقداری نفت داخل یک پیت را دراختیارم گذاشتند. تا آنرا داخل اطاق نصب و روشن کنم.
هیچکدام ما نه همسرم نه خودم شناختی از همسایگان جدیدمان نداشتیم و برای اولین بار با آنها آشنا و همکلام شده بودبم سرانجام با تقدیر تشکر با کمک همسایه ها بخاری را نصب کردیم . شب اول اقامتمان را با خیال راحت در اطاق کوچک سه در چهار استیجاری مان سپری کردیم.
صبح روز بعد هنگام. نماز صبح یک پیت نفتی داخل باک بخاری ریخته بودم در حال تمام شدن بود باید نفت هم پیدا میکردم و سریع جایی برای کار شغل .
بلافاصله فردای آن روز برای یافتن مغازه ای استیجاری راهی داخل شهر نقاب شدم چند نقطه شهر سر زدم و همواره در تلاش بودم یک مغازه مناسب با قیمت پایین بدون شرایط پیش پرداخت برای کار و کاسبی اجاره کنم .
یک روز کامل از روستای شمس آباد تا آخر شهر نقاب پیاده سر سر زدم اما موفق به یافتن مغازه مناسب نشدم. امیدوارنه به منزل جدیدمان برگشتم.
همسرم املت را برای شام آماده کرده بود سر سفره ساده مان نشستیم و املت را نوش جان کردیم.
فردای آن روز هنگام بطور اتفاقی با یکی از بومیان جوین از روستای ملایجرد محمد نامی بود که یکی از ساکنین قدیمی این روستا بصورت کاملا اتفاقی با او برخورد کردم و سلام علیک و همکلام شدم و علت آمدن خودم را به شهر نقاب توضیح دادم از او خواستم تا برای پیدا کردن یکمغازه استیجاری راهنمایی و کمکم کند.
او نیز پذیرفت به سفارش و آدرسی که محمد آقا داده بود به سراغ حاج غلامرضا ملکیان رفتم. . گویا حاجی
ملکیان یکی از متمکنین و خیربن شهر جوین بود.
به گفته ساکنین منطقه حاج آقا ملکیان از احترام خاصی هم در بین مردم برخوردار بودند
پرسان پرسان به درب منزلش رسیدم با احتیاط زنگ خونه او را زدم.
بعد از ۵ دقیقه پسر بچه ای ۷ ساله جلو درب حیاط آمد …
ادامه دارد
www.ulkamiz.ir