اخبار

در رثای مردی از جنس آفتاب و عشق

پایگاه خبری اولکامیز – اوایل شهریورماه بود که توسط آقای آبا ایشان محمدی از نوادگان محترم مختومقلی فراغی از روستای گرکز جرگلان، اطلاع یافتم که همسر محترم زنده یاد مرحوم دکتر عبدالجلیل غیادی از حقیر جهت شرکت در مراسم سومین سالگرد آن شخصیت انساندوست ترکمن، که در روز پانزدهم شهرویر ماه برگزار می گردید, دعوت کرده است.

روز چهاردهم شهریور راهی دیار جرگلان و شهر یکه صعود ( یکه سؤوۆت ) شدیم. جهت همدردی و تسلی بیشتر خانم دکتر غیادی که در طی چهار-پنج سال ابتدا فرزند جوانشان و بعد از آن همسرشان را از دست دادند. همسرم را هم با خود همراه کردم تا در مجلس زنان شرکت داشته باشند. به سهم خودمان آن خانواده عزیز و محترم و خصوصأ همسر آن زنده یاد را با همدردی خود تسلی بدهیم و سهم کوچکی در کاستن  آلام و درد آن بانوی محترم داشته باشیم.

در طی مسیر در مورد این انسان عاشق که تمام جوهره و عصاره‌اش همراه با عشق بود و محبت و مملو از ایثارگری و نوعدوستی،  سخن گفتیم. هزاران افسوس که او چه زود از میان ما پر کشید و رفت و ما چه انسان بزرگی را از دست دادیم.

دکتر غیادی را نمی‌توان یک انسان معمولی و یک پزشک عادی دانست. وی فراتر از این بود. فراتر از زمان خود زیست و بجز خدمت به خلق به فکر چیز دیگری نبود. او چنان زیست که وی را می‌شود گفت عاشق‌ترین مرد روزگار خودش بود. با آن جثه تنومند و قلبی چون دریا. نه فراتر از دریا و اقیانوس.

دکتر غیادی براستی عاشق و شیدا بود. او عاشق حقیقی مردمش، ایلش, وطن و سرزمینش و فرهنگش بود… باز تکرار می‌کنم که او واقعأ اهل قبیله عشق بود و صفا بود و صمیمیت بود و خلوص.

روزی که در آن تابستان داغ و گر گرفته قلب تپنده مهربانش برای همیشه از حرکت باز ایستاد، براستی قلب جرگلان هم از حرکت بازماند. آن روز که چراغ زندگی این بزرگمرد خاموش شد، براستی چراغ زندگی ایل و مردمانش، نه تنها در جرگلان بلکه در جای جای ترکمن صحرا خاموش شد. آری ترکمن‌ها و دیگر عزیزان، سرمایه‌ای بس بزرگ را از دست دادند.

 در پاسداشت و رثای دکتر غیادی زیاد نوشته شد. شعرها سروده شد. در وصفش سخن‌ها رانده شد و گفتنی‌های زیادی بر زبان‌ها جاری شد…اما هنوز تا شناختن واقعی آن بزرگ مرد باید داستان‌های بیشتری گفته شود. روایت‌های بیشتری شنیده شوذ؛ زیرا که وی در قلب‌ها و دل‌های مردمان روزگارش حکومت کرد و مهربانانه جای گرفت.

بیمارهایش را تنها با نسخه دارو درمان نمی‌کرد. وی نسخه عشق و دوست داشتن، نسخه انساندوستی و عاشقی را می‌پیچید و هدیه می‌داد.

دست‌هایش شفابخش بود و نگاهش نافذ. لبخندی که همیشه بر لبانش بود وی را آنقدر جذاب کرده بود که انسان بیمار و دردمندان پس از ورود بر مطبش بدون دارو خوب می‌شدند. زیرا که هماره عشق در نگاهش و دلش و گفتارش و حرکاتش موج می‌زد.

 دکتر غیادی هم از نظر  خصلت‌های انسانی و انسان‌دوستی متمایز بود، و هم از لحاظ خصلت‌های فرهنگدوستی‌ زبانزد عام و خاص بود.

 همگان بخوبی می‌دانند که او عاشق اسب بود. اتفاقا بر دیوار منزلش عکس او به همراه اسبش بود. گوئی اسب هم انسان ایستاده در کنار خود را از دیگران متمایزتر می‌دید. زیرا که وی ” گؤراۇغلئ ” زمان با اسب معروفش ” غئرآت ” بود. او بود که ارج و ارزش دیگری بر اسب منطقه جرگلان بخشید.

و باز در عکسی دیگر هیبتی چونان سرکردگان و سرداران غیور و مردانه ایلش به تصویر کشیده شده بود‌  چون جدش ” قیات‌خان ” بزرگ که در زمان خود رشادت و جانفشانی‌هایش روایتگر تمام روایت‌های این ملت کهن بوده و هست.

دکتر غیادی روزی که عزم منطقه محروم جرگلان را کرد و در بین مردم آن دیار سکنی گزید به مانند غریبه‌ای بود که مثل تمامی افراد عادی دیگر چند صباحی را در آنجا مانده و سپس عزم شهرهای بزرگ با امکانات خوب را انتخاب کرده و زندگی مرفه‌ای را در پیش گیرد. ولی وی خودش را جزئی از همان منطقه انگاشت و از آن غریبه روزهای اول تبدیل به فردی گردید که بخشی از هویت آن دیار گردید. شد کسی که جرگلان را با وی می‌شناسند و اعتبار آن منطقه گردد.

دکتر غیادی فداکاری و انساندوستی را معنای دیگری بخشید. جملات و کلمات متداول که با واژگانی که جهت بزرگ نشان دادن وی بکار ببریم شاید کوچک باشد.

دانش و علم طب و پزشکی هم از درک عظمت روحی و رفتاری وی عاجز ماند، و با رفتار و کردارش نشان داد که تنها داشتن علم نمی‌تواند انسان را چنین قدرتمندانه پرورش دهد و از وی اسطوره‌ای بسازد که نظیرش را در تاریخ‌ها می‌خواندیم.

وی از جنس انسان‌های عادی این روزگار نبود و فراتر از زمان و عصر خودش بود. مقیاس و اندازه انسانیت را تغییر داده و با رفتارش و کردارش آموزگار نامداری شد که توانست برای تمامی افراد عصر خود الگو و سرمشقی شود که می‌توان وی را و قصه زندگیش را در کتاب‌های درسی نگاشت و به نسل امروز و آیندگان درس داد.

شاید که آمدن و رفتن این انسان‌ها یک اتفاق معمولی نباشد. از کجا معلوم که چنین انسان‌هائی مأمور خدا نبوده باشند. مأموری که در این زمانه‌ای رفتار آدمیان با خود از مسیر خدائی دور می‌شود، اینان تلنگری بر ما باشند و به مانند قطرات باران بر صورت‌هایمان. تا در وجود ما حرکت و جنبشی بوجود بیاورند و ما را به تفکر بخوانند تا انسانی دیکر از نوع دکتر غیادی باشیم.

حال بر این باور می‌رسیم که دکتر غیادی نه برای نان و نه برای نام کار کرده بود. او واقعأ برای خدمت خالصانه به محرومان ایلش آمده بود و به آن هم رسیده بود. بر این مهم دست یافته بود. به وصال آنچه که عشق می‌ورزید رسیده بود.

او آمد و ما را تکان داد. بیدارمان کرد. راه درست را نشان داد. عشق را معنا بخشید. راه را ترسیم کرد و رفت!

طرز زندگی را نشانمان داد!

یادمان داد که آی آدم‌ها راه این است!

و خوش به حال ما که در زمانه‌ای زیستیم که دکتر عبدالجلیل غیادی زیسته بود…

سبحان سالاری‌نیا – تربت جام.

شهریور ۱۴۰۳

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا