وداع با ” توقماق “
پایگاه خبری اولکامیز- لطیف ایزدی : در نشریه ی به تاریخ پیوسته صحرا سه نفر در ادوار مختلف مطالب طنز می نوشتند: حالت ارمشی معروف به مسعود بهکام که کاریکاتوریست قهاری است. یوسف بدراقی شاعر خوش ذوق و نویسنده ی توانمند که ستونی داشت بنام نیش. و نفر سوم خوجه دوردی کر بود که غالبا با نام ادبی ” توقماق ” می نوشت.
آن دو عزیز هنوز در قید حیاتند و امید که عمر طولانی داشته باشند ولی خوجه دردی کر دار فانی را وداع گفته است. کسی که مکتوبات کوتاه ، پرنکته، نیش دارو بیدار بخش او را در هفته نامه صحرا منتشر می شد. مطالبش بسان دارویی تلخ بود برای صاحبان میز و منصب.
اولین بار آن مرحوم را در آق توقای به هنگام مراسم شکوهمند بزرگداشت مختومقلی دیدم. در چادر پرخاطره بندرترکمن با هم گپ و گفتی داشتیم.
هنگامی که در سال ۱۳۸۵ کارم را از کلاله به گمیشان انتقال دادم. اولین سال در مدارس گمیشان ، خواجه نفس و سیمین شهر درس می دادم که دیار علم و فرهنگ و ادب و مدنیت بودند.
خواجه نفس برایم یادآور دوست صمیمی پدرم بود. خدر دادا – که روحش شاد باد – مربی فوتبال بود. تیمداری میکرد ، طرفدار سرسخت پرسپولیس بود و به علی پروین ارادت خاصی داشت. مردی فربه و پخته و دوست داشتنی که غالبا سیگاری بر لب داشت و هر از گاه به خانه ی ما در دوگونچی می آمد و به من و برادرم که آن زمان ۱۲ – ۱۳ ساله بیش نبودیم اسکناس تازه می داد و چقدر شادمان می شدیم و به طرف مغازه می دویدیم.
چهارشنبه ها در دبیرستان خواجه نفس با زنده یاد نعمت الله آرمیده نویسنده و مورخ خوش قلم و عرارمحمد ایری شاعر خوش قریحه ترکمن همکار بودم. به همین سبب این روزبرایم پربار بود و از دانسته ها و تجربیات این دو استاد گرانقدر اهل قلم بهره می بردم.
خوجه دردی کر باخبر شده بود که این حقیر، معلم مدرسه ی روستایش هستم روزی با خنده به دبیرستان آمد و گفت: لطیف امروز میهمان من هستی . پس از مدرسه باید به خانه ام بیایی که نهار تدارک دیده ا م. دعوتش را پذیرفتم و به منزلش رفتم که در نزدیکی مدرسه بود. ظهرگاه با هم سر سفره ی ساده و پربرکتش ساعتی نشستیم و گرم صحبت شدیم. در باره ی مطبوعات ، فرهنگ ، زبان ، سیاست و . . . حرف زدیم . آن مرحوم از یک طرف مرا به نوشتن تشویق می کرد و از طرف دیگر شیوه های روزنامه نگاری را با زبانی ساده یادآورمی شد.
در دوران آشنایی و دوستی با مرحوم خوجه دوردی کر، چند ویژگی قلمی و فرهنگی اش برایم برجستگی خاصی داشت :
یک – اهل کتاب بود. این گوهر ارزشمند که در روزهای خانه نشینی کرونایی حکم دارو را دارد. خوجه دردی مطالعه ی مستمرداشت. عشق عجیبی به خواندن داشت. مثل خیلی از ماها دچار فقر مطالعه نبود. بیشتر از آنچه می نوشت می خواند چرا که بر این باور بود: ” خواندن مادر نوشتن است ”
دو – دردمند و دلسوز جامعه بود. مردم را از ته دل دوست می داشت. در پی رشد و اعتلای فرهنگی اجتماعی جامعه بود.
سه – تعهد داشت. به کارش متعهد بود. به رسالت قلم آگاه بود. قلم را بزرگ می شمرد. بخوبی می دانست که : ” در دفتر زمانه نامش فتد از قلم / آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت ”
چهار – نقاد بود. انسان منتقدی بود. نگاهی باریک و ظریف به مسائل اجتماعی و فرهنگی جامعه داشت.
پنج – در روزگاری که کمتر کسی طنز می نویسد او به مانند جلال رفیع و گل آقا اهل طنز بود. البته مطالب جدی هم می نوشت اما طنزنگاری هایش چیز دیگری بود. در این عرصه مهارت والایی داشت.
کلامم را با این شعر جاودانه ی خواجه ی راز و شیراز به پایان می رسانم که خوجه دردی کر مصداق واقعی آن می باشد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم، دوام ما
روحش شاد
کناره های شهر تاریخی جرجان / جمعه ۷ آذر ۹۹
www.ulkamiz.ir