ادبیات

 شعر مختومقلی؛ صدای بیدار کننده زنگوله زمان

پایگاه خبری اولکامیز – عظیم  قرنجیک : تجربه شعری مختومقلی بویژه تجربه ی زبان شعری وی، از لونی دیگر است. و این چنین است که اشعار مختومقلی را از اشعار دگر شاعران متمایز و دگر سان می یابیم. شعر مختومقلی چندان پویاست که علیرغم گذر زمانی نزدیک به سه قرن ، به راحتی می توان پژواک صدای او را از دیواره زمان به گوش هوش شنید و با آن زندگی کرد.  و این نیست، جز اصالت تجربه شعری و حضور شاعر در آن، ودر رهگذر همین حضور قلب ، توانسته آنچه که در نهان پرده بوده ، عیان دیده، و به مخاطبان خود منتقل نموده است.

راز پویایی و زنده مانی اشعار مختومقلی، به دلیل همین حضور، و مرجع زندگی بودن آنهاست. او توانسته از رهگذر حضور در اشعارش به جهان نگریسته، و زبان شعریش را برتری بخشد، و در پرتو آن به آرامشی دست یابد . و هدیه ملکوتی خود را، در لفافه سروده هایش به مردم اهدا کند. شعر برای مختومقلی برای جبران روشن گری و بیداری است؛ روشن گری ای که امکان فرا رفتن از چارچوب حافظه سنتی عمومی را ممکن می سازد و بیداری ای که پدیده های دیده را، به زبان دیگری بیان کرده، و تصویری متفاوت از جهان زیسته اش، تقدیم مخاطبان نماید و احوال خود را نیز از این رهگذر، متحوّل گرداند.
ما نیز از رهگذر اشعار مختومقلی، به این آموزه دست می یابیم که؛ ” زمان زنگوله ای دارد و صدای بیدارکننده آن جز در شعر به صدا در نمی آید.” و نیز، “این کلام است که به زندگی معنی می دهد.”

می گویند؛” جهان از نگاه زاده می شود.” و این نگاه انداختن بارمعنایی داشته و دارای مفاهیمی است ، بدین لحاظ ما نگاه خویش را به چیزی می افکنیم و به گونه ای ارادی آن را در نظر می آوریم. هر فرد متناسب با آموزه ها و اندوخته های خویش، و از دریچه ی نگاه خویش جهان را بازیافته و آن را در می یابد. ” مردم را مردمک می پروراند”، و بقول مولوی بلخی در مثنوی معنوی؛ ” در بزرگی مردمک، کس ره نبُرد.”
در پژوهیدن و واکاویدن متونی چون دیوان مختومقلی، هر فرد چشمش را متناسب با ذهنیاتش می چرخاند، و نگاهش را به آن می افکند. نخستین سوال و چالش آن است که، نسبت این متون با روزگار نوین و اقتضائات و دستاوردهای آن چیست؟ در این راستا ، تعیین زاویه دید دوربین نگاه در برزخ سنت و تجدّد، اهمیتی بنیادین می یابد.

گروهی چنان می پندارند که نیاکان ما در هر زمینه، حرف آخر را زده اند و کلید حل همه مسائل را در دست داشته اند، و چیز زیادی برای آیندگان باقی نگذاشته اند. و معتقدند که آنان برای همه ی پرسش ها، پاسخی در آستین دارند…. هر کجا نوری و شعوری هست، پرتوی از خرد پیشینیان است وگروهی هم بر آنند که ” امروزه ایده ی جدیدی رخ نموده و بقول معروف ؛” عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی” و…لذا به نظر می آید که ، ما همواره در سایه روشن” دانایی- نادانی”  نفس می کشیم.

لذا پژوهندگان این روزگار می توانند با انگشت نهادن بر رگه های مشترک یافته های امروز و داده های دیروز، به ریشه و تبار آن چه امروز به وقوع پیوسته، مشغول شده و آن را واکاوند. به عبارت دیگر، افکندن نگاهی از دریچه امروز به اتفاقات دیروز، بی آن که، امروز را تجلی دانایی کامل و دیروز را مظهر جهل مطلق به شمار آوریم. بقول معروف،” امروز نه آغاز و نه انجام جهان است.” با چنین نگاهی، می توان درس گفتارها و آموزه های  زیادی در دیوان اشعار مختومقلی یافت. باید شاگردی کرد و در مکتبش زانو زد و عبرت گرفت.

البته نباید هم سخن با مکانیک باوران(پیروان فیزیکالیسم) بود، و گذشتگان خود را یگانه بازیگر صحنه ادبیات و … دانست، که گویا همه گفتنی ها را گفته باشند و بقول “محمد ولی کمینه” – یکی از استوانه های شعر کلاسیک ترکمن: “مختومقلی دشت وسیع سخن را درو کرده و برای ما جز خوشه چینی چیزی دیگر باقی نگذاشته است. ” اینک با برآمدن زمانه ای نو، شعر و هنر و بطور عام علم و اندیشه های نو، نقش مهمی در حیات فکری در عصر حاضر ما ایفا می کنند، زیرا زبانی را که شهودهای خلاقه مان در نخستین مرحله در چارچوب آن بیان می شود، فراهم می سازند.  چرا که ، علم و بالاخص ادبیات ما، می تواند توانایی آن را داشته باشدکه، بلندپروازانه، فرسنگ ها آن سوتر را نیز پیش بینی کند و بیابد. اگر بینش جاری در ادبیات ما بتواند ، فرصت فکر کردن در فراسوی چاچوب های مسلط بر اندیشه های هر دوره را تشخیص، و اسباب بازخوانی آن را فراهم کند.

بازخوانی هر متون کلاسیکی ، به سخن آوردن دوباره ی آنهاست. ما باید با یافته های جدید، از متون کهن ، رمز گشایی کنیم. هر متن منسجم، بینشی را عرضه می دارد که می توان از پسِ آن به جهان نگریست. خواه جهان دیروز ، خواه جهان امروز. نیاز نیست مولف در متن خویش، مصداقاً به موضوعی خاص پرداخته باشد، بلکه کافی است دسترسی به عینک بینش او و زاویه دیدش فراهم آید. از آن پس می توان تحلیل کرد که اگر نویسنده امروز در میان ما می بود ، چگونه با موضوع و مصداقی متعلق به اکنون، مواجه می شد؟

البته ، خوانش دوباره این گونه متون ، اگر با راهبردی میان رشته ای همراه باشد، می تواند مخاطب را به گوشه ای از” باغ سبز عشق” و آشنایی راهنمایی کند، ” اگر بتوانیم متون مهم گذشته را از نو به سخن بیاوریم، یعنی تار و پودش را بشکافیم… و رابطه ی این ذهنیّت را با ساختارهای زمانه اش دریابیم ، شاید از این راه بتوانیم ذهن و زبانی نقّاد و نوبنیاد بیابیم که هم رنگ و بافتی بومی داشته باشد و هم پشتوانه ای جهانی.”

هدف در این راه، شکنجه کردن متن و زیر فشارگذاشتن متن، برای بر زبان آوردن آنچه مقصود ماست، نیست. ” مقصود آن است که انگشت بر رگه هایی مشترک میان مفاهیم مطرح شده در دوره هایی گوناگون گذاشته شود که در بینشی کلان نگر، امکان هم هوایی می یابند و افق های شان در هم می آمیزد.” چرا که” ادبیات، محصول تجربه ای مشترک و جمعی است.”و به عبارتی، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه ی آن، انسانها می توانند یکدیگر را باز شناسند و با یکدیگر گفت و گو کنند… گفته اند؛ ” ادبیات آیینه ای برای صداها است و … ، هر کار ادبی خواه ناخواه،آیینه ای از تاریخ است.” ا

فراد می توانند هر متن را با زبان حال بازخوانده و دریابند، یعنی بدان صورت که ایشان، آن متن را می فهمند و ادراکش می کنند. از جمله مولفه های موثّر در شیوه ی فهم و درک افراد و زبان حال شان، زمان و زمانه ای است که ایشان در آن نفس می کشیده اند. افراد در هم زبانی با متون ، خویش را نیز در آن ها باز می یابند و در نتیجه، مخاطبان واقعی هر متن، می توانند آگاهانه، فارغ از زمینه ذهنی و زمانه ی زندگی شان، مفاهیم آن متن را دریابند.

از جنبه ای دیگر، دیوان مختومقلی را می توان به عنوان نمونه برجسته ای از ادبیات و اشعار اندرزی پنداشت. ” راز نهفته در ادبیات اندرزی این است که باید آن را تفسیر و یا تاویل کرد، باید به باطن آن راه یافت تا بتوان بیماری را نه در عوارض آن، بلکه از ریشه درمان کرد.” بازخوانی و خوانش های روزآمد از دیوان اشعار مختومقلی، از زمانه خویش و تبیین”  هست”ها و ” باید” های آن، شاید بیش از این که احضار روح  سه سده گذشته در اکنون باشد، روایت حضور زمانه ما در آن زمانه به شمار آید. گویا این متن، خوابی بوده باشد که مختومقلی برای ما دیده است. لذا شاید بتوان گفت که هر سطر و بیت اشعار مختومقلی، بیش از آن که نیازمند تفسیر باشد، محتاج تعبیر و تاویل است.چرا که غالب اشعار مختومقلی بیش از هر متنی دیگر، “همان قدر که دورند” ، برای ما  “همان قدر نزدیک” و معاصر به شمار می آیند.

دیوان اشعار مختومقلی ، از جمله متونی است که همواره مورد توجه اشخاص و گروه های گوناگون با گستره ی از افکار و اندیشه ها بوده است. و هر کدام کوشیده اند از منظر و زاویه ای متفاوت، به این متن ارجمند بنگرند.آنان در پی آن بوده اند ، تا که با یافتن رموز آموزه های مختومقلی ، در این زمانه پرشتاب که هردم با بحرانهایی متزاید مواجه است ، به مطلوبترین راه انتقال بیشترین پیام و معنای دریافتی از اشعار اجتماعی ، سیاسی و عرفانی… مختومقلی برسند ، تا” راهی به رهایی” از این روزگار سختِ سرد، گشوده گردد. چرا که گفته اند، اندیشه های مشابه، معمولاً تبار مشترک دارند… اگر چنین است ، پس می توان به این مطلب پی برد که؛ در آن ایّام و زمانه مختومقلی نیز،  مثل زمانه کنونی ما، چه اندازه میان ” هست های واقعاًموجود ”  و ”  باید و غایت های مطلوب “،فاصله و گسل هایی فراخ وجود داشته است.
دیوان اشعار مختومقلی فراغی را می توان، بقول مارکوس اورالیوس ( فیلسوف رواقی ۱۱۲-۱۸۰ م)، بسان خورشیدی تلقی کرد که ، ” نورش را به همه جا می پراکند و با این همه هرگز چشمه نورش نمی خشکد، زیرا در واقع این کار نوعی گسترش یافتن است… پراکندگی و انتشار فکر نیز باید به همین صورت باشد. فکری که نمی خشکد، لاجرم گسترش می یابد… هر چه ناقل نور نباشد، در تاریکی می ماند.”

ماخذ: نشریه ترکمن دیار ، شماره ۱۲

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا