به همین خاطر هم هست در میان ترکمنها چند ضرب المثلی است که می گوید: «آخونینگ ادن نی ادمه ، آیدان نی اد». ترجمه ی لغوی اش می شود: «به عمل ملا عمل نکن، به حرفش عمل کن». ترجمه ی معنایی اش می شود« ملا عملش معیار نیست حرفش معیار است». حالا این ضرب المثل از چند جهت قابل بررسی و تحلیل است. چرا این ضرب المثل باب شده است؟ حتماً یک مشکلی را مردم دیده اند که این ضرب المثل ساخته شده است. مشکل اول این می تواند باشد که این برادران حرف و عملشان یکی نیست. یعنی به آن حرفی که می گویند خودشان عمل نمی کنند یا بر عکس عمل می کنند.
دومین مشکل این می تواند باشد که بعضی از افراد این قشر به راحتی مثل آب خوردن دروغ می گویند. بنده خودم چندین مورد را شاهد بودم که ملای محترم مغازه دارد مشتری یک جنس را می خواهد در جواب مشتری می گوید ندارم. من ام بعداً گفتم: ((حاج آقا چرا دروغ می گویی؟ بگو نیاز دارم فعلاً نمی فروشم. مگر دروغ گناه کبیره نیست؟)). یا ملای عزیزمی خواهد به شهر برود نوه ی کوچکش می گوید: بابا بزرگ من را هم ببر شهر. ملا می گوید: نه پسرم من می خواهم دکتر برم. دکتر به شما سوزن می زند. هم دروغ می گوید و هم دروغگویی را به نوه ی کوچکش یاد می دهد.
اصلاً چه لزومی دارد به این بچه ها دروغ بگوییم؟. راحت می توانیم با بیان حقیقت این بچه ها را قانع بکنیم. اصلاً بعضی از این برادران به جایگاه خودشان واقف نیستند. اینها باید بیش از دیگران احتیاط بکنند. یا یک ضرب المثل دیگر می گوید: «یردن تافلان ملانینگقی». ترجمه اش می شود« هرچه از زمین پیدا شود مال ملاست». اینهم آغشته به منافع است احتمال دارد کسانی این ضرب المثل را ساخته باشند که در قضیه ذینفع بوده اند. در صورتیکه آن مال از زمین پیدا شده را به آدم فقیر هم صدقه بدهند ثواب دارد. یعنی ثواب صدقه منحصر در ملا نیست که فقط به او تعلق گیرد. در خیلی از زمینه ها در کنار ثواب دُم کباب و منفعت را هم می شود دید که مردم عادی وعامی از دیدن آن عاجزند.
اما عدالت حکم می کند بعضی موارد را مثبت را هم باید گفت. اوایل انقلاب یک ملایی بود در مغازه اش قالی و قالیچه و قارچین و پشتی دست باف خرید و فروش می کرد. او حد اکثر سعی اش را می کرد تا در معامله دروغ نگوید. اما یک دللال داشت سرتاپایش دروغ بود به مغازه ی همه هم رفت و آمد می کرد. او در معامله دروغ می گفت و این ملا را به شهادت می طلبید. می گفت: مگر اینجور نیست حاج آقا؟ ملا هم همیشه در مقابل دورغهایش یا نه می گفت یا سکوت می کرد. خلاصه دروغ او را تایید نمی کرد. البته از مغازه اش هم بیرون نمی کرد چون به او نیاز داشت چون می دانست بیشتر دلال ها هم کم و بیش چنین خصلتهایی دارند.
وقتی مشتری از مغازه بیرون می رفت بیشتر اوقات این دلال از این ملا گلایه می کرد و می گفت: یکبار هم بگو آری دیگه. مگر تو در سودش شریک نیستی؟ تو امروز فقط یک کلمه می گفتی آری چقدر سود می بردیم. اودر مقابل اصرار او فقط می خندید. انصافا در میان این قشر انسانهای پاکدامن و پاکدست و فرهیخته و خداترس هم کم نیستند. انتقادهای من در بعضی موارد به این معنا نیست که همه یکسان هستند و در میان اینها هیچ تفاوتی نیست.
۲۴/۶/۱۳۹۹