تورکمن صحرا

کومیش تپه، مرور قصه‌های قاجار در ایوان‌های قدیمی

پایگاه خبری اولکامیز – وقتی تقویم به روزهای پایانی زمستان ۱۴۰۳ نزدیک می‌شود، گمیشان آرام‌آرام لباس بهاری به تن می‌کند. این شهر کوچک در گوشه‌ای از استان گلستان، با ایوان‌های قدیمی و خانه‌های قاجاری‌اش، گویی دفترچه‌ای از قصه‌های فراموش‌شده را در خود نگه داشته است.

به گزارش ایرنا، نوروز ۱۴۰۴ از راه می‌رسد و با ماه مبارک رمضان دست در دست هم می‌گذارند تا قصه‌ای متفاوت از سفر و معنویت را در این خطه رقم بزنند.

گمیشان، جایی است که دیوارهای خشتی و پنجره‌های چوبی رنگ‌ورورفته، نه‌فقط ردپای زمان را نشان می‌دهند، بلکه حکایت‌هایی از زندگی مردمانی را زمزمه می‌کنند که روزگاری در سایه این ایوان‌ها می‌خندیدند، می‌گریستند و رویاهایشان را می‌بافتند.

در پس هر ستون و هر طاق، قصه‌هایی از دوران قاجار نهفته است؛ قصه‌هایی که با بادهای شور دریای نزدیک و خاک حاصلخیز دشت گره خورده‌اند.

صبح زود، هنوز آفتاب کامل بالا نیامده بود که خودم را به تالاب گمیشان رساندم. نسیم خنک بهار با عطر شور دریاچه در هم آمیخته بود و فلامینگوها مثل رقصنده‌هایی ظریف، روی آب راه می‌رفتند.

اینجا زیستگاه پرندگان مهاجر است؛ از غازهای خاکستری گرفته تا عقاب‌های دریایی که انگار برای خوشامدگویی به نوروز آمده‌اند. کنار تالاب نشستم و تصور کردم شب‌های رمضان، با صدای اذان و افطار زیر آسمان پرستاره اینجا چه صفایی دارد.

گل‌فشان نفتلیجه؛ جادوی زمین زیر پایم

ظهر که شد، راهی گل‌فشان نفتلیجه شدم. از دور، دریاچه بنفش‌رنگش مثل تابلویی سورئال به نظر می‌آمد. وقتی نزدیک‌تر رفتم، صدای حباب‌ها و بوی تند نفت خام غافلگیرم کرد.

پیرمردی ترکمن گفت: «این گل‌ها برای درد مفصل معجزه می‌کنن!» کنار گل‌فشان ایستادم و به طبیعت شگفت‌انگیز فکر کردم که انگار در آستانه نوروز، زمین هم می‌خواهد قصه خودش را برایم تعریف کند. اینجا، با آرامش عجیبش، می‌تواند حال هر مسافری را دگرگون کند.

گمیشان؛ مرور قصه‌های قاجار در ایوان‌های قدیمی
گلفشان نفتلیجه گمیشان

غروب که نزدیک شد، قدم‌زنان به بافت تاریخی گمیشان رفتم. خانه‌های چوبی دوطبقه با ایوان‌های رنگ‌ورورفته، انگار از دل تاریخ قاجار بیرون آمده بودند.

پله‌ها زیر پایم صدا می‌دادند و بوی چوب کهنه با عطر نان تازه ترکمنی در هم آمیخته بود. در موزه مردم‌شناسی گوکلانی، پیرزنی قالیچه می‌بافت و برایم از رسم افطارهای خانوادگی گفت.

نوروز و رمضان اینجا یعنی نشستن در ایوان، با سفره‌ای پر از بورک و چکدرمه و گوش سپردن به قصه‌های قدیمی.

ساحل چارقلی؛ افطار با نوای موج‌ها

شب، راهی ساحل چارقلی شدم. خورشید در حال غروب بود و خط افق با رنگ نارنجی و صورتی، مثل یک نقاشی زنده به نظر می‌رسید. ساحل خلوت بود و فقط صدای موج‌ها سکوت را می‌شکست. روی شن‌ها نشستم و به افطار فکر کردم؛ یک استکان چای داغ و خرمایی در دست، با چشم‌اندازی که انگار خدا برای آرامش دل‌ها کشیده.

اینجا خبری از شلوغی‌های نوروزی نیست، فقط تو هستی و دریای خزر که انگار برایت لالایی می‌خواند.

بازارهای ترکمنی؛ عطر نوروز و طعم رمضان

صبح روز بعد، سری به ‌بازار گمیش‌تپه زدم. غرفه‌ها پر بود از قالیچه‌های دست‌بافت، زیورآلات نقره‌ای و نان‌های محلی که بویشان هوش از سرم برد.

فروشنده‌ای گفت: «نوروز و رمضان با هم، یعنی برکت دوچندان!» یک قالیچه کوچک خریدم و به این فکر کردم که سفره افطارم را با این سوغات رنگین‌تر کنم. بازار سیمین‌شهر هم همین حال‌وهوا را داشت؛ جایی که سنت و طبیعت دست به دست هم داده‌اند.

گمیشان؛ مقصدی که قلبم را دزدید

وقتی داشتم از گمیشان برمی‌گشتم، با خودم فکر کردم این شهر کوچک، مثل قصه‌ای است که هر صفحه‌اش پر از شگفتی است. از تالاب و گل‌فشان تا ساحل و خانه‌های قدیمی، گمیشان در نوروز ۱۴۰۴ با رمضان پیوند خورده تا به مسافرانش بگوید بهار فقط دیدن سبزه نیست، بلکه لمس آرامش و برکت است.

*تیتر از اولکامیز است

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا