مطالب ویژه

گفتگو با مهندس احمد گرگانی کوهنورد قدیمی ترکمن

ترانه ( آقجا کپتریم ) در کوه های گرگان معروف شد

پایگاه خبری اولکامیز – مهندس احمد گرگانی فرزند محمد آخوند گرگانی نماینده مشهور گرگان و دشت در دوران پهلوی است. وی اهل شعر و ادبیات است و به اشعار احمد شاملو دلبستگی خاصی دارد به طوری که می توان او  را یکی از شاملو شناسان منطقه دانست. علاوه بر آن یکی از دلمشغولی های همیشگی مهندس رفتن به دل کوه و جنگل و  سیر در طبیعت زیبای دل انگیز است . او  نزدیک به نیم قرن است که به ورزش کوهنوردی می پردازد در ایم مدت با کوهها هم نفس بوده و از زیبایی های طبیعت بهره مند شده است. شاید مهندس گرگانی یکی از کوهنوردان قدیمی صحرا باشد که سالهاست که در شهر گرگان زندگی می کند. در باره کوه و کوهنوردی با وی گپ و گفتی داشتیم که در ذیل می خوانید. این مصاحبه با یاری و مساعدت دوست سیمین شهری ام علی بشارتی که خود یکی از عاشقان کوهنوردی انجام گردید :

مهندس گرگانی در آغاز مصاحبه خودتان را برای کاربران اولکامیز معرفی کنید؟

من احمد گرگانی فرزند محمد آخوند، متولد ۱۳۳۳ در روستای چن سولی هستم. فارغ‌التحصیل کشاورزی و شغلم هم کشاورزی است.

چطور شد که به کوهنوردی علاقمند شدید ؟

از کودکی به طبیعت بکر علاقمند بودم و با توجه به محل زندگیم گرگان از دوران دانش‌آموزی جسته گریخته به کوه‌پیمایی مختصر می‌پرداختم.

از کجا و از چه سالی کوهنوردی را آغاز کردید؟

از دوران دانشجویی

بفرمایید که کوهنوردی چه فواید و محاسنی برای انسان دارد؟

مانند همه ورزشها،برای بالا بردن استقامت بدن و تقویت اراده مفید است.

گروه کوهنوردی شما چه نام دارد چند عضو هستید ؟

گروه ما آرچا نام دارد. آرچا یا سرو کوهی درختی است سوزنی برگ که در ارتفاعات بالای ۲۵۰۰ متر می‌روید.

برای کوهنوردی به کدام مناطق و قله ها رفته اید ؟ آیا قله های بلند و مرتفع ایران از جمله دماوند را فتح کردید؟

یک بار به دماوند رفتم،اما بعلت سینوزیت ارتفاع بالای ۴۰۰۰ متر به من نساخت.اما به اغلب ارتفاعات گرگان و استان گلستان رفته‌ام.

اینکه می گویند کوهنوردی علاوه بر جسم بر روحیات و اخلاق آدمی تاثیربسزایی دارد شما تایید می کنید؟

به هر حال کوهنوردی ورزشی تیمی است و همکاری،همراهی،گذشت،لازمه یک صعود موفق است.

وقتی با زحمت و تلاش و ساعت ها کوهنوردی برفراز کوه می رسید چه حس و حالی پیدا می کنید احساسات خود را بگویید ؟

به قول احمد شاملو، بعد از فتح قله،حس آدم: گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه‌ناک فروتنی است.

کوهنوردی با شعر و ادبیات چه رابطه ای دارد؟

با توجه به اینکه یک صعود متوسط یا بلند ساعتها طول می‌کشد، در حین صعود یا فرود،هر که هر چه در چنته دارد، بیرون می‌ریزد. از بحث های سیاسی روز گرفته تا شعر خواندن،آواز خواندن و … طبیعی است که آنها که علاقمند هستند،هم تاثیر می‌گذارند وهم تاثیر می‌پذیرند.

برای کوهنورد شدن چه چیزهایی لازم است ؟

در درجه اول اراده قوی لازم است.اینکه صبح زود از خواب ناز بیدار شوی و رختخواب گرم و نرم را ترک کنی. در درجه دوم، وسایل کوهنوردی باید مجهز باشد.مثل کفش کوهنوردی، کوله پشتی و …

توصیه شما به جوانانی که تازه به کوهنوردی روی آورند چیست ؟

توصیه من این است که با گروه‌ها و یا با کوهنوردان باتجربه به کوه بروند، از تک‌روی بپرهیزند و غرور جوانی را کنار بگذارند. کوه با کسی شوخی ندارد،یک اتفاق کوچک ممکن است با جان آدم بازی کند.

به نظر می رسد که کوهنوردی ورزشی سخت و مردانه است، آیا زنان هم می توانند به کوهنوردی بپردازند؟

کوهنوردی ورزشی انسانی است،مردانه یا زنانه ندارد.

از شخصیت های فرهنگی ادبی سیاسی اجتماعی نویسندگان و . . ایران و ترکمن صحرا چه کسانی به کوهنوردی می پردازند چند نفرنام ببرید؟

از شخصیتهای فرهنگی، ادبی یا سیاسی لااقل تفننی به کوه می‌آیند.

کوه را به چه تشبیه می کنید؟

کوه را می‌توان فقط به کوه تشبیه کرد. بلند واستوار.

از کوه چه درسها و عبرت هایی می گیرید؟

درس همراهی، همکاری، گذشت و فداکاری.

سخن آخر ؟

و در آخر خاطره‌ای از اولین بار که از کوه بالا رفتم:  از جوانی علاقه زیادی به کوه داشتم. چیزی درکوه بود که مرا به خود جلب می کرد. مسحور خود می کرد. فکر می کنم حدودا کمتر از بیست سال داشتم روزی از ارتفاعات ناهارخوران بالا می رفتم، احساس کردم کوره راهی هست که مثل نوار باریکی امتداد داشت و رو به بالا می رفت. کوره راه را گرفتم  و آرام آرام بالا رفتم. دربعضی جاها علفها کوره راه را پوشانده، بنظر راه گم می شد اما به دوردست تر که نگاه می کردی می توانستی مسیر راه را تشخیص بدهی. هرچه بالاتر می رفتم از سر و صدای پایین دست از صدای ماشین آلات، بوق و غیره کاسته می شد. سکوت عجیبی حکمفرما بود، فقط بعضی مواقع صدای نوک کوبیدن دارکوب ها و یا خش خش خزیدن مار مولک ها لابه لای برگ های خشک شنیده می شد.

درختان سر به فلک کشیده و در میان آنها درختی عجیب که تنه کلفت نداشت اما شاخه های  پیچ پیچ داشت که که هرجا به هم رسیده بودند، جوش خورده بودند. که بعدها فهمیدم اسم آن درخت انجیلی و در زبان ترکمنی دمیر آغاج است. آن زمان (سالهای اول دهه پنجاه) کوه و جنگل خیلی خلوت بودند. من از سکوت، آرامش وخلوت کوه هم لذت می بردم و هم می ترسیدم. طبیعت را هستی بدون انسان تعریف کرده اند و من به معنی واقعی کلمه، هستی بدون انسان را لمس می کردم. احساس می کردم از پشت این درختان چشم هایی مرا نگاه می کنند. با ترس به هر طرف نگاه می کردم. یاد شعر سعدی افتاده بودم که :  گمان مبر بیشه خالی است، شاید پلنگی خفته باشد.

با این هیجان و دلهره همچنان به راهم ادامه دادم. سربالایی تندی را بالا رفتم وناگهان به یک روشنایی رسیدم. محوطه ای عاری ازدرخت، اما سبز. بالاتر که رفتم، دو نفر چوپان را دیدم که گله ای گاو را به سمتی هدایت می کردند. در سکوت به آنها نگاه کردم. یکی از آنها به دنبال گله رفت و دیگری به سمت کومه اش. من جلو رفتم و سلام کردم، جواب سلامم را داد و تعارف کرد بنشینم. در کنار آتش کند و کی بود، چای ریخت همراه با نان و پنیر محلی.

فهمیدم چوپانی است از اهالی روستای زیارت. بعد از احوالپرسی های اولیه من که در طول راه نگران حیوانات جنگلی بودم پرسیدم، آیادرجنگل حیوان وحشی هست؟ گفت: بله.پرسیدم، آیا حمله هم میکنند؟ گفت: اگرحیوان خوابیده باشد و تو ناگهان در برابرش ظاهر شوی می ترسد و حمله می کند. اما اگر در حین راه رفتن گهگاهی داد بزنی یا آواز بخوانی، حیوان صدایت را از دور می شنود و راهش را می گیرد و می رود. (ظاهرا حیوانات می دانند انسانها موجودات خطرناک تری هستند.)

من اولین درس کوپیمایی ام را از آن چوپان گرفتم : هیچ وقت در کوه تنها نگرد. لااقل سه نفر و هنگام راهپیمایی هم بلند بلند صحبت کنید. واگر هم احیانا تنها آمدی یا هر چند وقت یکبار داد بزن و یا آواز بخوان.

از آن چوپان خداحافظی کردم، هر چه از او فاصله می گرفتم، جنگل ساکت تر می شد. بیاد حرف های او افتادم که گفته بود اگر حیوان خوابیده باشد و تو ناگهان در برابرش سبز شوی، حیوان حمله می کند. با ترس و لرز بعضی مواقع آرام  داد میزدم. تصمیم گرفتم آواز بخوانم  و من که بسیار خجالتی بودم و البته همچنان هستم حتی در تنهایی هم خجالت می کشیدم آواز بخوانم. اما از ترس جان شروع کردم به خواندن. وبه نظرم اولین ترانه ای که بیادم آمد، قارری قالا میهمان بارسانگ قوجاغینی گرن داغلار بود. یادم نیست که شعر آن را کامل می دانستم یا نه. اما هرچه بود کافی بود.

تا سالها بعد من همراه ثابت قدمی در کوهپیمایی پیدا نکردم. برای همین مجبور شدم ترانه های زیادی را از حفظ کنم تا مجبور به تکرار یک ترانه نشوم. نمی دانم واقعا حیوانات از صدای من فرار می کردند یا نه. شاید بعد ها عادت کردند ومیگفتند: باز یارو آمد با آن صدایش!

آرام آرام خجالتم کمتر شد. ومن ترانه های زیادی در کوه خواندم. بعد ها که کوهپیمایی عمومی تر شد، من دوستان زیادی در کوه پیدا کردم و ترانه آقجا کپتریم در کوه های گرگان معروف شد (البته در بین دوستان همنورد). دوستان هر وقت می خواستند سراغ مرا از کسی  بگیرند، می پرسیدند، ترکمنی را ندیدید که آواز بخواند؟ البته فقط مسئله آواز خواندن نبود، با گروه که می رفتم  هر وقت سکوت می شد بنا به توصیه آن چوپان شروع می کردم به بلند صحبت کردن. دیگران فکر می کردند من عشق کلام دارم یا عاشق حرف زدن هستم، در حالی که منظور من چیز دیگری بود و متاسفانه متهم شدم به پرچانگی و بعضی ها به من لقب ترکمن پر حرف دادند.

باری دوستان جوان سرتان را درد نیاورم. به توصیه ی من گوش کنید : تنها به کوه نروید. اگر می روید، در مسیر های عمومی بروید. و اگر احساس کردید، جنگل خلوت است، آواز بخوانید. و اگر بلد نیستید آواز بخوانید، هر چند وقت یکبار فریاد بزنید. کاری که معمولا در خانه قادر به انجامش نیستید ؟! (البته آقایان )

آقای مهندس با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید

من هم از اطلاع رسانی شما تشکر می کنم .

گفتگو از : لطیف ایزدی / ۲۶ اسفند ۱۳۹۹

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا