پایگاه خبری اولکامیز – دیشب مهدی سیدکلاته دوست اهل قلم و فعالم، دعوتنامه ای برایم فرستاد که متنش زیبا و خواندنی بود. در بخشی از آن آمده است:
« به شکرانه ی لطف یزدان ، اینک که رفیق عزیز و دردانه ی ما ، مزدک خان بهروش با بازیابی سلامت و ایستاده چون دماوند در گنبدِ سربلند تشریف دارند ، بر آن شدیم تا فرصت باقیست و مزدک عزیز مجددا جهت پیگیری امورات درمانی مادر عزیزشان به پایتخت بازنگشته اند ، دم را غنیمت دانسته ، برای دیدار روی ماه یار شیرین کلام ، ساعاتی مهمان مزدک جان باشیم . ( خودمان را چتر نماییم) ….
همه دعوتید به صرف چای و محبت و لبخند و خود را مهمان مزدک جان نمودیم و بس. خود را برسانید که وقت بسیار تنگ است و فرصت محدود ولی مغتنم. »
گعده ی جمعی از یاران اهل رسانه و فعالان اجتماعی گنبد از ساعت ۱۵ تا ۱۸ در منزل مزدک بهروش فعال اجتماعی و مطالبه گر گنبدی برگزار شد. مکان دورهمی در شهر فرهنگیان و در همسایگی منزل مرحوم حاج محمد کر و قجق قلی آق دو تن از فرهنگیان دلسوز و دغدغه مند گنبدی قرار داشت.
به محض ورود به خانه مزدک، با دیدن تصویر پدرش ، مرحوم بهرام بهروش یاد او در خاطرم زنده شد . در نیمه اول دهه هشتاد چهار سالی که در شهرک سکونت داشتم آن مرحوم را بارها می دیدم مدام سوار بر دوچرخه چینی در حال حرکت بود و گاه در نانوایی رضایی که آقای بگجانی در آن کار می کرد با هم گفتگو می کردیم.
گاهی نیز آن مرحوم را در مغازه گلفروشی اش نزدیک فلکه مرکزی می دیدم که در هنگام تزیین گل اشعاری را زمزمه می کرد. چون به شعر و ادب علاقه داشتم یک روز با تعجب از وی پرسیدم این اشعار از کیست؟ گفت از حافظ شیرازی بزرگترین غزلسرای ایران .
بعدها در دهه نود با تنها فرزند برومندش دوست و رفیق شدم. مزدک شد همکارم در مجله ام. در هر شماره به قلم توانای وی یادداشتی سیاسی اجتماعی در ترکمن دیار منتشر می شود.
وی دوچرخه قدیمی و پرخاطره پدرش را در اقدامی جالب و خلاقانه در هال خانه روی سکویی گذاشته و همراه با عکس ها و گلها یاد پدر را زنده نگه داشته بود.
حیاط خانه نیز همچون جنگل سرسبز بود. پراز گل و گیاه و یکی دو تا درخت. استخر کوچکی نیز در وسط حیاط دیده می شد که گنجشکان ار آن آب می خوردند.
عکس کودکی های مزدک ، عکس پدر و مادر عزیزش ، عکس پدربزرگش ، تصویر تابلوی شعر و . . . همه بر دیوار اتاق خانه نصب شده و آن را تزیین می کرد.
در باره انس و الفت پدرش با شعر و ادبیات پرسیدم گفت: پدرم بسیاری از اشعار حافظ و مولانا و سعدی را از حفظ بود. خودش نیز طبع و قریجه شعرسرایی داشت و اشعاری دارد.
در دورهمی مزدک ، نزدیک به ۵۰ نفر از دوستانش آمدند. کسانی که در گنبد تاثیرگذار بودند. محفلی صمیمی و پر از مهر و محبت.
در این گعده از هر دری سخن رفت. به ویژه در مورد دستگیری دو عضو شورای شهر، نظراتی بیان شد.
قدیر کریمی فرماندار پیشین، استیری بخشدار مرکزی گنبد، خانم بهنام عضو شورای شهر و حسام محمدی عضو جدید شورای شهر، محمد شیخی روابط عمومی شهرداری گنبد نیز در این جمع حضور داشتند.
مزدک از بیماری و عمل کلیه و بستری طولانی اش در بیمارستان های تهران صحبت کرد و اینکه نزدیک بود فراقش با یاران و عزیزان از غیبت صغری به غیبت کبری بیانجامد و در آن سرای به آنا محمد بیات دوست خبرنگارش ملحق شود ولی به لطف و مدد پروردگار زنده ماند .
دو نکته در حرفهای مزدک برایم جالب بود. یکی اینکه گفت در ایام بیماری دریافتم که مرگ از رگ گردن هم به ما نزدیک تر است.
با این سخن این آیه قرآن در کلام شریف در ذهنم تداعی شد: « نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»
در این باره روزنامه نگاری می نویسد : « مرگ و زندگی، دو اتفاق معنادار برای جسم انسان هستند که چون دو کلید با یک بار خاموش و روشن شدن ، انسان به دنیا میآید و یا از این عالم خاکی میرود و آنچه در این بین از او میماند، انسانیت را معنا میبخشد »
نکته دوم این بود که مردک در بین حرفهایش گفت با این واقعه فهمیدم که خودم را سبک کنم و سبکبال زندگی کنم.
با شنیدن این سخن نیز به یاد شعر حافظ افتادم که در اولین غزلش چه زیبا و پرمعنا سروده است:
« شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل / کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟ »
در این محفل دوستانه بخش هایی از سخنان کریمی، محمدی، سیدکلاته ، خوجملی و نهایتا خود میزبان نشست برایم پربار و آموزنده بود.
در پایان به مادر عزیز دوستم مزدک ، خانم بابا رضا که از فرهنگیان خدوم و بازنشسته گنبد است و هم اکنون در حال بیماری می باشد از خداوند منان، شفای عاجل مسئلت می نمایم.سایه اش بر خانواده اش مستدام باد.
ایام شادی و سلامتی یاران برقرار باد.
*قسمیتی از شعر سعدی ( یارا بهشت صحبت یاران همدم است / دیدار یار نامتناسب جهنم است )
عکس از: درنه صفایی ، سیامک غفارپور، لطیف ایزدی
www,ulkamiz.ir