نقدی بر رمان «دایره سرخ»
پایگاه خبری تحلیلی اولکامیز – انتشار نوشته انتقادی ذیل از آرنا گلی به منزله تایید آن توسط اولکامیز نیست بلکه در راستای بازتاب افکار و اندیشه های مختلف می باشد. حال نقد ذیل را با بخوانید :
این سومین رمان نویسنده پرکار تورکمن عبدالرحمان اونق است که مطالعه می کنم. پیشتر رمان بسیار خوب «راز خایر خوجه» را با اشتیاق خوانده بودم سپس رمان نه چندان دلچسب اش بنام «آوای صحرا» را. به این خاطر می گویم نه دلچسب که مثل رمان هایی از این دست که ناجی باید از تهران می آمد و اختلاف یموت و گوگلان و تکه دستمایه آنها بود، را در آوای صحرا دیدم که برایم جالب نبود.
و اینک مطالعه رمان «دایره سرخ» که ملهم از واقعه تاریخی هجوم و لشکرکشی قشون ایران در عهد ناصرالدین شاه به سرزمین تورکمن و مشخصا برای اشغال مناطق تاریخی ماری (مرو) به رشته تحریر در آمده است را بپایان رساندم.
کاش آقای اونق در جایی از رمان اش و یا در پشت جلد کتاب کمی درباره این واقعه تاریخی، مسئله دعوت سران تورکمن برای مذاکره به مشهد و اسارت ناجوانمردانۀ آنها و یا کشتار وحشیانه اسرای تورکمن در مشهد توضیح می دادند تا خواننده با آگاهی بیشتری وقایع داستان را همراهی می کرد،… ضمنا هرچه گشتم علت نامگذاری رمان به «دایره سرخ» را نیافتم.
و اما چیزی که بیشتر از همه فقدان آن در این داستان مشهود است، نبود شخصیت هایی چون قاوشیت خان و ملانفس می باشد. قاوشیت خان که سرکرده نیروهای مدافع ماری در دفع نیروهای مهاجم حمزه میرزا بود معلوم نیست به چه دلیل در این رمان حذف شده است. اگر قرار بود بجای شخصیت های اصلی اشخاص غیرحقیقی آورده می شد، پس چرا حمزه میرزا و قوام با همان اسامی حقیقی شان بیان شده ولی قاوشیت خان و بقیه سرکردگان تورکمن را نیاوردند که دلیل آن برایم معلوم نگشت.
ضمنا شاعر مشهور تورکمن ملانفس یکی از مدافعین ماری بود که در این جنگ زخمی و بالاخره در اثر جراحت وارده کشته می شود، کاش در رمان جایی برای این شخصیت پیدا می شد و نام و آوازه ملانفس وی و اقدام شجاعانه وی در دفاع از وطن در رمان آورده می شد.
در جای جای رمان علاوه بر بیان اشتباه وقایع تاریخی گاها مسائلی آورده می شود که گویا در آن ایران ناصری حق داشته است قبل از روسها ماری را اشغال می کرد و تورکمن های «وحشی» را منکوب… به این ادعاها را در ذیل جواب خواهم داد.
در شروع رمان «جبار یک چشم» (معمولا اسامی شخصیت ها در رمان ترجمه نمی شود، مثل اینکه تیمور را مرد آهنی ترجمه کنیم و یا بجای اینکه گفته شود «حاجر انه که»، عنوان فارسی ماما حاجر آورده میشود، عزیز دراز و…) با یکی از فرماندهان قشون ناصرالدین شاه بنام علی نقی مخفیانه دیداری می کند تا قشون را از شر حاجی مراد راحت کند و دیدار بعدی به آوردن پول بیشتر توسط علی نفی خاتمه می یابد ولی تا آخر داستان این مسئله به فراموشی سپرده می شود و معلوم نیست چرا این دیدار در اول داستان آورده شده است…. در آخر داستان ما شاهد اتحاد جبار و تویلی خان می باشیم.
در یکی دو جای داستان جبار را که ناس می اندازد و کثافت ناس دور و بر دهانش باقی مانده، نشان داده می شود. (ص ۹) آیا بیان ناس انداختن جبار الزامی می بود و نیز اشاره به اینکه کثافات ناس دور و بر دهانش باقی می ماند…. اینها چیزی جز نمایش چهره ای چرکین از تورکمن در ذهن خواننده نمی باشد.
گروه پارتیزانی مدافع ماری به سرکردگی حاجی مراد از زبان جبار یک چشم «آلامان چی» خوانده می شود (ص ۱۳۳) در صورتیکه گروه حاجی مراد که همیشه «موی دماغ» قشون بود در این رمان بعنوان تورکمن ها آلامان چی هایی که برای چپاول و غارت اموال کاروان های سر راه مشهد و چپاول دهات بی دفاع و خرید و فروش اسرا… حرکت می کنند، معرفی می شود (ص ۲۱) در حالی که نویسنده می توانست در محاصره بودن تورکمنها را از دو جانب (در شمال توسط خان های خیوه و از جنوب توسط حاکم خراسان) را و غارت سرزمین و اموال شان (گوسفند و اسب…) توسط آنها را می توانست علت این حرکت تورکمنها معرفی می کرد… و این علت اصلی مقاومت تورکمنها در داستان کم رنگ نشان داده شده است.
هیچ یک از فاکت ها و اسناد تاریخی بر وجود شخصیتی همانند سرهنگ جباری که به دفاع از تورکمنها حتی جان خود را بخطر بیاندازد، دلالت نمی کند. نمی دانم نویسنده به چه منظوری سرهنگ جباری را فردی که دلش بحال تورکمنها می سوزد نشان می دهد. (ص ۳۵) این نوع طرز تفکر نویسنده باید دارای قصدی باشد که ذهن خواننده را به نتیجه ای مشخص منتهی می کند. در رمان اشاره می شود که در دوره میرزاتقی خان کارها (رابطه تورکمن و ایران) به روال عادی بود… شاید نویسنده از جنایات و قشونکشی های دوره صدراعظمی این شخص که چندین بار تورکمن های حاشیه خزر به خاک و خون کشیده شده است اطلاعات کافی نداشته باشند.
در جای جای رمان به جنایات روس ها (مالیات بگیران روس) کشته شدن زن و بچه های «بردی کاکا» بدست سالدات های روس و از بیزاری تورکمن ها از روسها و زندگی در زیر پرچم ایران تأکید می شود. باید گفت اولا تا زمان وقوع جنگ مرو یعنی ۱۸۶۱ خبری از روسها در سرزمین کنونی تورکمن نبود، تنها در بخش شرقی دریای خزر روسها یک پایگاه نظامی ساخته که از آنجا با خان خیوه ارتباط برقرار می کردند… در آن تاریخ و قبل تر از آن سالداتهای روس نمی توانستند دخالتی در امور ماری و این مناطق بکنند.
کاش نویسنده رمان قبل از شروع به نوشتن کمی درباره عادات و رسوم تکه های ماری اطلاعاتی جمع آوری می کرد. مثلا اسامی انتخاب شده چندان با تورکمنهای ماری منطبق نیست، (اراز در ماری بصورت اوراز…) تکه های ماری چکدرمه را به آن صورت که در غرب تورکمنصحرا رایج است نمی پزند و میل نمی کنند، اصولا تکه های ماری کمتر برنج مصرف می کنند.
بیان «پنجه بر پلو زدن» تشبیهی مودبانه نیست و آن می تواند در ذهن خواننده «بی فرهنگی» را خطور نماید، کاش بجای آن از واژه دیگری استفاده می شد. ضمنا تکه های ماری به فارس ها/ایرانی ها «ولایتی» نمی گویند و آنها را «کرد» خطاب می کنند. ضمنا در ایامی که وقایع رمان در جریان بود در اوبه های تورکمن مسجد رواج نداشت حتی در گؤک دپه برای اولین بار ایوانی گلی بعنوان محلی برای مسجد ساخته میشود (تابستان ۱۸۷۹). «گوسفندها را آغل برد» (ص ۱۱۵) گمان نکنم در آن دوره آغلی برای گوسفندها در کار باشد. گوسفندها آزادانه در هرجا که می خواستند اطراق می کردند.
بجای «.. به همراه شوهر چاروایش کوچیده»(ص ۵۳) بهتر بود «به همراه شوهرش به چاروا کوچ کرده» آورده می شد و یا «سگم قهوه ای»(ص ۸۵) باید «سگ قهوه ای ام» باید باشد…. در نوشتار ادبی تورکمنی «اوباچی» نمی گویند، بلکه «اوبالی» می گویند، «چی» پسوند صفت شغل است، کوزه چی، آراباچی، دمیرچی…
در مورد بکارگیری عناوین فامیلی مانند «جباری»، «عزیزی» برای سرهنگ جباری و عزیزی باید اشاره کرد که اصولا فامیل هایی از این دست در دوره رضاشاه مرسوم گشته و قبل از آن در دوره قاجار از عناوینی …الملک…الدوله… استفاده میشد.
در رمان «دایره سرخ» قشون ناصری عامدا ضعیف نشان داده میشود که گویا قوام قشون را از نوجوانان خردسال روستایی تشکیل داده…. می تواند توجیهی برای شکست آنها و کم جلوه داده شهامت تورکمنها باشد.
در داستان حرف نامادریِ «جرن» یعنی «گل شیرین» که خود به اسیری آورده شده است (غیرناق) بیشتر از یک زن تورکمن در جامعه تأثیرگذار است(ص ۹۶) در صورتی که این مسئله برای جامعه تورکمن پذیرفتنی نخواهد بود که حرف آخر را یک «غیرناق» بزند.
تاکتیک «قاچا اورش» که عنوان تورکمنی آن «قورت اوینی» است و در اشعار مختومقلی هم بدان اشاره شده است: «دوشمانا قورت اوینی قوریلسن ایندی» (شعر گؤوریلسین ایندی) که وامبری اشتباها آنرا قاچا اورش بیان کرده که در رمان هم آن بدان صورت اشتباه تکرار می شود.
در رمان از قول «تویلی خان» مرتبا از صلح و پرهیز از جنگ سخنانی نقل می شود… گویا تورکمن ها مسبب حمله (لشکرکشی قشون ایران) به ماری هستند و جبار یک چشم محرک آن و این تویلی خان است که با همکاری سرهنگ جباری و تاجران مشهد برای صلح مبارزه می کنند. در صورتی که ضربه ای که به قشون متجاوز ناصری دو سال قبل (۱۸۵۹) در هجوم اش به قارری قالا توسط تورکمنها زده شده و جعفرقلی خان کرد شادلو را وادار به خودکشی کرده بود، خون ناصرالدین شاه را به جوش آورده علت اصلی لشکرکشی به ماری بوده تا شاه با اشغال ماری/مرو انتقام قارری قالا را بگیرد… و این علت اصلی هجوم در رمان بیان نشده و اهداف لشکر کشی حمزه میرزا برای خواننده بخوبی روشن نمی باشد… ولی بجای آن «زندگی صلح آمیز زیر بیرق ایران» توسط تویلی خان تبلیغ می شود (ص ۲۴۱)….
از قول حمزه میرزا گفته می شود: «از اولش هم قرار نبود سرزمین آخال و مرو و سرخس رو راحت در اختیار اونا [تورکمن ها] بذاریم (۲۹۸)… آیا مناطقی که ذکر آن رفت متعلق به خود تورکمنها نبوده و نیست که قرار و سرنوشت آنرا حمزه میرزا تعیین کند و نویسنده هم بر آن صحه بگذارد. باز از قول تویلی خان نقل می شود: «هر وقت هرچه گفتند [ایرانی ها] اطاعت کردیم و گفتیم چشم… به روسها نگفتیم چشم… اما سالهاست که زیر سایه حکومت ایران زندگی کردیم حالا هم میگیم چشم…» (ص ۳۴۷) این لاطائلات ذره ای با حقایق تاریخی منطبق نیست، ایران هیچگاه سرزمین تورکمن را در اختیار و کنترل نداشته بقول وامبری پای هیچ ایرانی به سرزمین تورکمن نرسیده مگر اینکه ریسمانی بر گردن اش باشد…. در ص ۴۰۹ از قول سرهنگ جباری گفته می شود که تورکمن ها باید تحت انقیاد یک کشور قرار بگیرند… انگار تورکمن حق نداره تحت اراده خویش و در کشور خودش زندگی بکند… که البته شاهدیم که بالاخره کشور مستقل تورکمنستان برقرار شد.
سرکوفت زدن های حمزه میرزا به تورکمن های ساریق و آفتابه بدست گرفتن و شستن دست سران قشون توسط تورکمنها که در رمان آورده شده بدور از حقایق تاریخی بوده و چیزی جز تحقیر تورکمن ها نمی باشد.
نویسنده رمان، دختر شجاع تورکمن «جرن» را به جبهه جنگ می برد ولی شجاعت جنگی وی و نبردش در میدان جنگ علیه مهاجمان قشون ناصری را ترسیم نمی کند.
نویسنده کاش داستان را نه در منزل سرهنگ جباری در مشهد و اشک های غمگینامه بهجت خانم که چرا نمی توانند به تهران منتقل شوند، بلکه در عروسی جرن و حاجی مراد و سفره بزرگ اتحاد تمامی تورکمن های منطقه به پایان می رساند.
آ.گلی مدیر مرکز مطالعات تورکمن
www.ulkamiz.ir