یادداشت

مرغ حق

برای ابراهیم نبوی

پایگاه خبری اولکامیز – یادداشتی از محمدکاظم نظری:

مرغ حق تا صبح ،حق،حق کرد.
صبح سه قطره خون از گلویش چکیده.
و خاک تشنه این دیار محنت زده ،خونمان که بر آسمان فواره وار جهیده بود،چشید!

ما عبید زاکانی را ندیدیم و روز گار تلخ ش را تجربه نکردیم.
فقط طنز تلخ و هزل وارش را نیوشیدیم.
شاید عبید در خنده های ما از پس پرده روزگاران می گرید؟

۷۰سال پس از مرگ خود خواسته صادق هدایت در غربت غرب،خبر تلخ چون زهر،مرگ خود خواسته ابراهیم نبوی باز در غربت غرب دلمان را سوزاند و آتش به جان و روحمان زد.

هدایت هم طنز تلخ در قالب جد می نوشت،حاج آقا،توپ مروارید،سه قطره خون و مرد خنزر پنزری،حاج آقا یا کمسیون بهشت سازش.

اما ابراهیم ،قلمش بت شکن بود،طنزش چون شوکران شیرین اما کشنده.
ما می خندیدیم اما جام جان او قطره ،قطره از کشنده گی شوکران پر می شد.
تحملش نکردند و به ادبگاه اوینش بردند.

در آن سالن ۶نوشت،از خود،احساسات، افکار،هوا و فضا، شهری که حصار در حصار بود وساکنانش هر یک دنیایی از خاطره و داستان با خود حمل می کردند و ابراهیم چون معدن کاوی،تیشه به دیواره به ظاهر سنگی خاطرات و مخا طرات می زد و گوهر و شبه را به کلنگ تیز قلمش استخراج و غربال و در یادداشت های زندانش می انباشت.
امضایش،برای همسرش،باز طنز آمیز و واقعی بود.
جیش،بوس،لا لا.

و ابراهیم بناچار تبعید خود خواسته را برگزید ،چون ابراهیم بعد از عبور از آتش.

اینک ابراهیم ما چون ابراهیم اسطوره ای بار سفر به سوی غربت،غرب بست.
اما جام بلورین جانش کم کمک،پر شد و روحش دیگر تاب تحمل ماندن زندان غربت غرب را نامتحمل.

پس ابراهیم دست بر در قفس زد و آنرا گشود و روحش باز گشت بسوی وطنی که جمسش را و جانش را فرسوده بود.
و مرغ حق در سحر گاه امروز پس از سالها حق،حق،گو.
سه قطره خون از گلویش بر خاک محنت زده چکید.

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا