یادداشت

شیرمرد صحرا

آنا جان می دانستی ترکمن صحرا بی حضورت بی پدر خواهد شد؟

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

دلتنگ دیدارت بودم و بیماری مجال حضور و آخرین دیدار را از من ربود.
لعنت به بیماری که فرصت دیدار یاری را از من ربود که گوهر تابناک این سرزمین بود.

کاش بیشتر می دیدمت و باز از آرزوهای وحدت آفرینت برایم بیشتر می گفتی.
کاش فرصت یک سفر طولانی رفتن را با تو تجربه می کردم.
خاطره گویی هایت برایم شیرین بود.
ای کاش های من بعد از تو بسیار است رفیق
ای کاش ترکمن صحرا پرچمداری جسور چون تو بیابد.
ای کاش نمادی از تو بر تارک این صحرا بدرخشد.
با من وعده ها بسیار داشتی و امروز که نیستی از آخرین وعده ات خواهم گفت.
وعده ای که به سن ۶۳ سالگی رسیدی برایم آرزو ماند.
یادت هست؟
وعده آق آش را می گویم چه شد؟
آخرین بار وعده پیغمبر یاشی داشتیم.
مجالی ندادی، به سن پیامبر که رسیدی بار سفر بستی و رفتی؟
تو پیامبر قلم ترکمن صحرا بودی و برای اهل قلم نیز اسطوره و رسولی بودی که به آنان آموختی تا بی محابا و جسورانه استیفای حقوق مردمانِ خویش کنند،جز حق نگویند و جز حق نیاندیشند و از ظلم نهراسند.
ای شیر مرد صحرا آن قلم تیز و بُرنده ات را به که سپردی امروز؟
کدام وارث می تواند چون تو کلمات را به رقص در بیاورد چونان ذاکرانی که ذکر خنجر می گویند.

یادت هست مرا برای نشستن به پای ساچاق آق آش و سِچمک گرفتن از خودت امیدوار کردی!؟

حال مرا به سفره عزایت فرا خوانده ای رفیق؟
مگر تو نبودی که وقتی نگرانی از دست دادنت را در چشم های خیس ما و کلام بغض آلودمان دیدی با صدای بلند فریاد زدی ۹۰ سالگیت را خواهیم دید؟
صدای رسایت و ایمان قلبی تو به ماندن، ما را برای حیات تو امیدوار کرد.
اما چه امید واهی و دوری!!
تو می دانستی که تقدیر برنده این بازی نابرابر است و ما بدجور به تقدیر ناخواسته باختیم.
همه ما به وعده های تو دلخوش بودیم و یقین داشتیم که تو میمانی و باز هم برایمان از وحدت و آزادگی می خوانی، اما زهی خیال باطل که ما بی تو ماندیم و در سوز فراقت جان ها ز تن ها رهاندیم.
رفتنت زود بود و شتابان رفیق
حال که تو رفتن را به ماندن برتری دادی دستهایمان برایت افراشته است و دعاگوی راهت هستیم.
رفیق نیمه راه سفرت بخیر
اما این چه سفر رفتن است؟
کوله بارت اینجاست،یادت با ماست،راهت ادامه خواهد داشت ای رفیق
امروز دوستانت داغدار سفرت هستند،سفری بی بازگشت که امید است تا ما قدم در راه تو بگذاریم و از خویش بُگذریم و حق را فریاد کنیم.
حال که تو آنجایی من نیز خواهم آمد شتابان تر از تو…

« به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری زِ غبار این بیابان؟
همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.
سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها ، به باران
برسان سلام ما را »

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا