روح آدم ها را میتوانید با یک کار کوچک و خیر بخرید
پایگه خبری اولکامیز- محمد خوجه : بگذارید با یک خاطره از گذشته شروع کنم و از یک خاطره از گذشته ام تعریف کنم این وقایع و داستان به سالها پیش (شاید ۲۲ _ / ۲۳ سال پیش) برمیگردد من برای خوردن غذا وارد کباب فروشی و دیزی سرا شدم به صاحب دیزی سرا سفارش یک عدد دیزی دادم.
فروشنده دیزی چند دقیقه بعد دیزی را جلو من گذشت و گفت: بفرماید من به خوردن غذا دیزی مشغول شدم ناگهان یک زن تقریبا ۵۲ یا۵۳ ساله با پسر بچه ۱۱یا۱۲ ساله وارد دیزی سرا شد و روی صندلی نشستند و مادر بچه دو استکان چای سفارش داد مادر و بچه به اطراف مغازه و به مشتریها و به کسانی که کباب و دیزی می خوردند نگاه میکردند با همدیگر آهسته صحبت میکردند سر میز آنها چیز نبود.
آیا لذت خوردن غذا یادتون ؟! آنها نیز دوست داشتن این لذت را بچشند از سر و صورت بچه این احساس را داشتم که او گرسنه است مثل اینکه مادر و بچه منتظر قلبهای سخاوتمند دست ها به نظاره نشسته بود تا گره فروبسته شان را باز کند به مشتریها در دیزی سرا غذا می خوردن نگاه میکرد گویا اینکه خیلی وقت است که چیزی نخورده است. بیش از هر چیز دل مادر می لرزید که نمی تواند به بچه خودش غذا تهیه کند.
لابد در دلش غوغائی بود که نمی توان چیزی برای خود و بچه اش بخرد تا اینکه فروشنده مغازه دو استکان چای جلوشان گذاشت و مادر و بچه مشغول خوردن چای شدند من زیرکانه و پنهانی بهشون نگاه میکردم تا اینکه من غذام را خوردم و سیر شدم و کمی از غذا دیزی من در ته ظرف مانده بود من دعا کردم و از نعمتهای خدا شکرگزاری کردم و از صندلی بلند شدم همین که خواستم حساب دیزی را با فروشنده دیزی حساب کنم بچه سریع ان ظرف غذا دیزی که من خورده بودم را برداشت تا ببیند چیزی در آن ظرف مانده است یا نه ؟!
بچه دید که کمی خوراک دیزی داخل ظرف است فورا آن را پیش مادرش آورد و مادرش گفت: بخور پسرم من قبل از اینکه لب به آن غذا بزند سریع صدا زدم پسرجان نخور مادر نگذار بخوره و پیش شون اومدم به مادر بچه گفتم : این غذا مانده است نخورید شاید من بیماری داشته باشم و حقیقت را بهتون بگم دهان من آفت زده است احتمالا بهتون سرایت میکند من ظرف مانده غذا را گرفتم جای دیگر گذاشتم بغض عجیبی گلویم را فشار داد ناراحتی عجیبی در خود حس کردم و نمی توانستم شاهد گرسنگی یک انسان شریف باشم به فروشنده دیزی گفتم لطفا به این خانم و بچه اش یک عدد دیزی بدهید من حساب میکنم.
من یک عدد دیزی آنها را نیز حساب کردم و فروشنده یک عدد دیزی سر میز آنها گذاشت مادر بچه از من تشکر کرد و گفت : پسرم خدا خیرت بدهد ممنونم من گفتم مادر تشکر لازم نیست انها شروع به خوردن دیزی شدند من قدردان دعایشان شدم و از دیزی سرا خارج شدم در مسیر راه خدا را شکر میکردم می گفتم: خدایا شکرت که با دست ناچیزم یک کار کوچک انجام دادم. خدایا امروز بهترین و لذت بخش ترین روز من است .
بله به این طریق با یک کار کوچک و با یک کار خیر و خدا پسندانه روح آدم ها را خرید شاید کاری که من و امثال من چنین کاری انجام داده اند به نظر بعضی افرادهیچ و پوچ باشد اما در نزد خداوندمنان با ارزشمندترین و افضل ترین اعمال باشد.
وقتی تشکر آن زن و لبخند بچه ۱۱ی۱۲ساله را شنیدم و خوشحالی آنها را دیدم چقدر لذت بخش بود طعم و معنای خوشبختی را چشیدم شاید ان بچه با این عمل من درسی بیاموزد که شاید در آینده و روزی با دستان آن بچه۱۱یا۱۲ساله تغییر ها به دستان او رقم بخورد.
آری کوری میخواد از خیابان عبور کند بروید دستش را بگیرید او را از ان خیابان به مقصد برسانید یا بچه گل فروش جلو ماشین شما سبز میشوند میگوید: آقا از من یک گل بخر اگر از او گلی بخرید کمکی به او کردید نمی دانیم آن بچه گل فروش معلوم نیست چه غمی در دل و خانواده اش دارد یا برای بیماران ومعلولان با خرید یک عدد تشک و ویلچر و …. انهارا خرسند و خوشحال کنید و یا در واحد اتوبوسی روی صندلی نشستی پیرمردی یا پیر زنی ویا زن باردار یا زن که بچه شیرخوار در بغل دارد میله ها اتوبوس را محکم گرفته و ایستاده اند از جای تان بلند شوید صندلی تان را به پیرمرد یا پیر زن و یا زن باردار یا زن که بچه شیرخوار در دست و بغل خود گرفته بدهید تا آنها بنشیند و یا به یک صندوق خیرات یک مبلغ ناچیز بیندازید و یا با گفتار نیک با افکار مثبت لبخند در دیگران ایجاد کنید راهنمای شان کنید این کارهای هرچند جزی و کوچک به نظر بیاید اما بسیار گرانبها و ارزشمند و بزرگ است .
به همین سادگی میشود مهربان بود به قول راکش کی .میتال” رفتارهای جزئی مهربانانه ؛ کلمات جزئی مهرآمیز زندگی را همچون بهشت بالا ؛ سراسر شاد وخرم میکند.”
پس چه نیکو است تهیدستان و بیماران و دلهای شکسته ها را خندان و شاد کنید بهانه را کنار بگذارید اگر با بخشش تو حال کسی میخواهد خوب شود و با گفتار و لبخند تو دلی شاد و امیدوار میگردد پس ببخشش و بخند. به گفتار خود جامه عمل بپوشانید و به گفته و آموخته خود عمل کنید و در فراز نشیب های زندگی به آهنگ وجدان خویش گوش بدهید و راستی و درستی؛ انسانیت ؛ مهر مهربانی و نیکوکاری را شیوه و آیین خود قرار بدهید وقتی زندگی زیباست که: انسان به فکر محرومان و همنوعان خود بیندیشد و به فکر دستگیر فقرا؛ یتیمان و تهیدستان و درمان زخم ها و مرهم نهادن بر دلهای دردمندان و زدودن اشک چشمی و رساندن لقمه نانی برای محتاجان باشد .
یادتان باشد که این چنین اعمال و کارهای کوچک و ریز زندگی را زیبا و لذت بخش میکند و طعم و معنای خوشبختی میدهد. روح آدمها را با یک کار کوچک و خیر بخرید آری زندگی به انسانها فرصت میدهد فرصت برای عمل تا انسان به خودبیندیشد و به خود آیند. غفلت را کنار بگذارند و از خواب بیدار شوند و دفتر عمر خود را ورق زند و گذشته خود را مرور کند وبه خویشتن بیندیشد و خودسازی نماید.
www.ulkamiz.ir