یادداشت

دشت های انتظار!

پایگاه خبری اولکامیز – محمد صفا سیدی ، عضو شورای نویسندگان اولکامیز:

نمی دانم چرا آنچه خوشایندمان بود؛ از آب و باد و خاک و افتاب، از زمین و آسمان تبدیل به آه آرزوهایمان می شود.

دیگر باد عصرگاهی نه خُنکای دریا، بلکه با بویی از جنس کامهای کامیابان و دیگران هیچ!  مشاممان را می نوازد، کم کم زندگی در قلعه سفید، با داستانهای خرابات قلعه مرغان در چنگال زیاده خواهان درهم آمیخته، دیگر  دشت هایمان نه دشت «یلمیک و اجووه» بلکه ته مانده ی ناخوانده ای است که خورده اند و برده اند و مزبله آنرا به رگ های فرسوده دشتهای اسب های یالدار « دختران انتظار» نه! ، نه!

شاملوی عزیز؛ دشت های انتظار می کشانند.

و سعدیا؛

«چون است حال بستان ای باد نو بهاری

کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری»

و یا انوری؛

«باد سحر را گویی ناله شهرمان  به خوش نشینان ببر»

و حافظا؛

«تو را صبا و مرا اب دیده شد غمباز»

وگرنه کاسه ی صبرمان بی انتهاست و امید نه در همین نزدیکی ها بلکه در اتاقی دورتر است و سخنانی که صدها غاز را به نیم منی اشارت نمی کند، که اگر کس بود یک ناله بس بود!

و بویِ جویِ مولیانی که رودکی را مژده مولیان و ما را به ژولیدگی می کشاند.

و اینک به امید یاریگری هستیم برای هوای تازه نه از جنس شورابه های یُد، بلکه بسان چشمه های گلستان امید،که امروز دیر است و فردا ناممکن.

یا حق..

WWW.ULKAMIZ.IR


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا