در رثای مرگ نویسندۀ صحرا شاه محمد یلقی
پایگاه خبری اولکامیز – موسی توماج ایری
«شاه محمد یلقی، نویسنده نشریات ترکمن صحرا درگذشت.» اسم به نظرم خیلی آشنا میآید اما تصویر چهره برایم ناشناس است. این برای من که سالهای پس از نوجوانی را دور از دیار خویش زیستهام چندان عجیب نیست؛ چون فقط چندسالی است که از طریق نوشتن در و مطالعۀ برخی نشریات صحرا، با برخی از اهل قلم ترکمن دورادور آشنا شدهام. اما این اسم به طرز عجیبی برایم آشناست و احساس نزدیکی خیلی زیادی نسبت به آن دارم. با این حال، مطمئن هستم آن را در نشریات در حال انتشار ندیدهام. از این رو، سعی میکنم به سالهای قبلتر برگردم.
فعالیت نویسندگی در نشریات ترکمن صحرا را در ذهنم مرور میکنم که با ماهنامه گل صحرا در سال ۱۳۹۵ شروع شد. حدس میزنم که این اسم را در آن نشریه دیده باشم. دنبال فرصتی میگردم تا سری به آرشیوی که از گل صحرا دارم، بزنم تا صحت حدس خویش را بیازمایم.
هر از چند گاه یک روز آزاد و انحصاری برای خودم دارم که به تنهایی و با به فراموشی سپردن تمام دغدغههای ریز و درشت روزمره، بیهدف در شهر قدم میزنم و ضمن تماشای اطراف، خودم را در افکار و خیالات غرق میکنم. امروز یکی از این روزها بود که از قضا همراه شد با نم نم بارانی پاییزی که در شهر غرق در دود و آلودگی چون تهران موهبتی حیاتبخش است. چنین هوایی واقعا مرا به هیجان میآورد؛ گویی که برای اولین بار جهان را میبینم. همه چیز برایم تازه است و شور زندگی تمام وجودم را سرشار میکند و آن را موهبتی عظیم مییابم. امروز نیز چنین بود اما به طرزی متفاوت چراکه شور زندگی این روز رویایی با افکار من دربارۀ «مرگ نویسندۀ صحرا» همراه شده بود.
وجه اشتراک «نوشتن» ما را به همدیگر پیوند میدهد و حالا «مرگ نویسنده» را به طور عام تصور میکنم. و این تصور، سوالات بسیاری را در ذهنم برمیانگیزد: چرا مینویسیم؟ نوشتن، چه معنایی به هستیمان میدهد؟ نوشتن ما چه نسبتی با زندگی و مرگمان دارد؟ آیا نوشتن تلاشی برای بقا، جادودانگی و طرد مرگ است؟ و … سوالها همچنان در ذهنم میچرخند و حال مرگ شاه محمد یلقی به مثابه یک نویسنده، مرا با مرگ محتوم خودم مواجه ساخته است.
ده سال پیش بود که با فوت مادرم، نزدیکترین مرگ عمرم را تجربه کردم. مرگی آنچنان شوکآور که تجدیدنظری اساسی در زندگیام را در پی داشت و بیراه نیست اگر بگویم که مادرم با مرگش مرا دوباره به دنیا آورد که حکایت آن را پیش از این در مطلبی با عنوان «چگونه مرگ مادرم زندگی مرا متحول کرد؟» منتشر کردهام و به صورت آنلاین در دسترس است.
پس از این نزدیکترین مرگ بود که از نگرش غالب «مرگ برای همسایه است» به سوی آگاهی به قطعیت مرگ خویش، حرکت کردم. مرگ بخشی اساسی از افکار و مطالعاتم شد. از جمله کتابی خواندم از اروین یالوم، رواندرمانگر وجودگرای آمریکایی، با عنوان «خیره نگریستن به خورشید» که تماما دربارۀ اضطراب و دغدغۀ مرگ و شیوۀ مواجهه با آن و تاثیرات مرگآگاهی در زندگی است. «خورشید» در اینجا استعارهای است برای مرگ و راهکار پیشنهادی مولف برای اضطراب مرگ، مواجهه با آن، خودآگاهی به آن و زیستن با آن است.
از آن زمان، همواره سعی کردهام خیره و رو در رو به مرگ بنگرم و این عمل، در کمال شگفتی چشمم را به روی زندگی و موهبتهای آن گشود. اولویتهای زندگیام تغییر کرد. تا قبل از آن، چون هنرپیشهای بودم که به دلیل جدی گرفتن بیش از حد نمایش و نقشی که در آن داشت، آن نقش را با خود حقیقیاش اشتباه گرفته بود، به طوری که بعد از اتمام نمایش نیز همچنان خود را آن شخصیتی میپنداشت که نقشش را بازی میکرد. اما حالا میتوانستم، از بیرون و از بالا به این نمایش زندگی و به نقشهایی که ناخودآگاه در آنها غرق شده بودم، بنگرم. حال میتوانستم گذرا بودن و حتی پوچی بسیاری از تقلاها را به وضوح ببینم. چنین بود که با خیره نگریستن به مرگ، توانستم از بسیاری از ارزشهای کاذب و تقلاهای پوچ آزاد شوم و خود زندگی، برایم در اولویت اول باشد نه وسایل و ابزارهای آن.
«نوشتن» نیز یکی از پیامدهای حاصل از مواجهه با مرگ خودم بود که بیش از هر چیز در شناخت بهتر و عمیقتر خود، یاریام کرد. حال، نوشتن از زندگی و مرگ، هر دو معنای یکسانی برایم دارد چون فهمیدهام که بدون هوشیاری به قطعیت مرگ خویش و زیستن با آن، زندگیام غنا و شور چندانی نخواهد داشت.
حال به خانه برگشتهام. در خلوت و آرامش آخر شب به سراغ آرشیو ماهنامه گل صحرا میروم. آرشیو ۳ ساله از ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۷ را مرور میکنم و به دنبال اسمی خاص میگردم. پس از تورق شمارههایی چند، بالاخره اسم «شاه محمد یلقی» را به عنوان مترجم یکی از مطالب پیدا میکنم. آری، حدسم درست بود؛ اسم او را در گل صحرا دیده بودم. ترجمۀ دیگری نیز از او مییابم. هیچ یک از این دو مطلب حاوی عکس مترجم نیست. حالا میفهمم که چرا تصویر او در آگهی فوتش برایم ناشناس بود.
مطالبش را میخوانم. قلم شیوا، زیبا و فاخرش تحسینم را برمیانگیزد. قلمی با این ویژگیها نشان از ذهنی فرهیخته، قلبی حساس و شخصیتی وارسته دارد که شهادتهای کسانی که او را از نزدیک میشناختهاند نیز مؤید آن است. چه سعادتمند است نویسندهای که قلمش بر شخصیت و زندگیاش شهادت دهد.
به عنوان حسن ختام، بخشی از ترجمه شاه محمد یلقی را عینا نقل میکنم که در شماره ۳۰ ماهنامه گل صحرا در تاریخ اول بهمن ۱۳۹۵ با عنوان «در بزرگداشت مختومقلی» منتشر شده است که بیتی از این شاعر بزرگ و پاسخی به این پرسش محتوم هر نویسندهای است که «چرا مینویسم؟»:
«سوزوم دینگلان یوقدور دیپ اومسوم اوتورما / جهان گینگ دیر چندان بیلن دا بار دیر / ترجمه: به صرف اینکه حرفهایت را نمیفهمند آرام مگیر / در این دنیای وسیع هستند کسانی که حرفهایت را به کمال در مییابند.»
www.ulkamiz.ir