فرهنگی

تحفه‌ای مرا به یاد پدر و کودکی‌ام انداخت – قسمت دوم ( آخر )

پایگاه خبری اولکامیز – محمود یاردم صادقی، نویسنده و شاعر افغان : خلاصه کلام بعد از اینکه راهی دانشگاه شدم، عشق مطالعه و آموختن در وجودم پیدا شد. هدفم از تمام این مقدمه چینی‌ها این بود که پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، سر کار رفتم و درآمدی برای خودم کسب نمودم. هر زمان از کابل به خانه می‌رفتم برای پدرم کتاب می‌گرفتم. اکثراً کتاب‌هایی‌را می‌گرفتم که محتوای ادبی، تاریخی، روان شناختی، فلسفی و سیاسی داشت. پدرم با دیدن کتابهای جدید بسیار خرسند می‌شد و نیز هیچ‌گاه از من نمی‌پرسید چه مقدار پول برایم آوردی؟ و تنها سوالش بعد از احوال پرسی از من این بود که این بار چه کتابهای تازه‌ی برایم آورده‌ای تا از مطالعه‌ی آن بهره‌مند شوم؟ دو یا سه‌ بار عمداً برایش کتاب نبردم. طبق معمول حقوق ماهیانه‌ام‌ را بعد از کسر نمودن مخارج روزانه ام برایش دادم، ایشان با دست لرزان۴ پول را می‌گرفت و هیچ تشکری از من نمی‌کرد. همان موقع ذهنش را تا حدودی می‌خواندم که او در دل‌خود می‌گفت:«به عوض پول؛ کاش کتاب می‌آوردی» خلاصه‌ی کلام پدرم عاشق کتاب و مطالعه بود و دوستان فرهیخته‌ی ایشان و همچنان یک تعداد شاگردانش که گاه و بیگاه از دور و نزدیک به دیدار‌ش می‌آمدند، به عوض تحفه‌های آنچنانی، برایشان کتاب می‌آوردند.

در عوض پدرم نیز به آنها هدایای گرانبهایی می‌داد. از قبیل: چاینک(استکان) سفالی. این استکان‌ها معروف به (قاشغری چاینک) بود و غوری(تاباق) های نایاب سفالی ویا مقداری از خوردنی‌های کم‌یاب و زمان گرفتن هدیه نیز که کتاب باشد، از خوشی اشک می‌ریخت و به حق آورنده‌ی هدیه، دعای خیر می‌کرد. اکثراً بیتی از (مثنوی معنوی) به رسم سپاس می‌خواند و اما در مقابل هدیه‌های مادی(پول یا انواع خوردنی) هرگز خود را نمی‌باخت. ولی! هدیه های مادی را نیز بی پاسخ نمی‌ماند.

امروز ۱۳دی‌۱۴۰۰ هـ‌‌ ش ذهن ناخودآگاهم مرا نیز درحین گرفتن هدیه‌ از سوی دوستی به یاد اشک ریختن پدر مهربانم بُرد و اشک خوشحالی را چند دقیقه‌یی ریختم و برای فرستنده‌ی هدیه‌ای بی‌بدیل دعای خیر نمودم. از بارگاه خداوند متعال درخواست کردم که برای بنده فرصتش را فراهم سازد تا بتوانم دین خودم را درقبال این هدیه برآورده سازم و من نیز روزی با ارسال هدیه‌یی برای فرستنده، جبران خدمت نمایم.

نمی‌دانم ایشان را دوست خطاب کنم یا استاد ویا پدر معنوی؟ به قول شیخ‌اجل حضرت سعدی:«هزار جامه‌ی معنی که من بر اندازم – به قامتی که تو داری قصیر می‌آید» واقعاً برایش هر اسمی بگذارم اندک می‌آید. چه کنم؟

به‌رسم دنیای روزنامه‌نگاری‌‌ با پیشوند (آقای) اسم ‌ایشان را می‌نویسم. البته این جسارتم از روی بی‌احترامی به ایشان نیست. صرفاً از روی مراعات نمودن قواعد و اصول رایج روزنامه‌نگاری نوین است. اگر نه! مانند درباریان شاهان قدیم ده‌ها مقدمه که در برگیرنده موضوعات خاص ایشان باشد، در پیشوند اسمش می‌شمردم. چنانکه من شنیدم و در این مدت کوتاه که در گنبد کاووس زندگی می‌کنم، به اثر مطالعه‌ی شخصی در حقیقت آقای محمد قجغی را یکی از قلم بدستان چیره‌دست ترکمن صحرا و مترجمی واقعاً متبحر و دقیق و غایت‌ امانت دار که وسواس شدیدی در کارش داشته است، یافتم. ایشان بیش از نیم قرن است که در ارتباط با تاریخ ترکمن‌ها، به ویژه دوران سلجوقیان و قراقوینلو‌ها و آق قوینلو‌ها، ترکان و آسیای میانه مطالعه می‌کنند. مقالات متعددی را در این زمینه‌ها از زبان انگلیسی و ترکی استانبولی به زبان فارسی ترجمه کرده اند که در نشریات متعدد به چاپ رسیده است.

آقای قجغی چند جلد کتاب که همانا نوشته‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب باشد به توسط آقای حاجی ولی‌محمد خوجه برای بنده، به رسم یادگار و تحفه فرستاده اند. قلباً از هردوی عالی جنابان سپاس گزاری می‌نمایم.

در روی اسم یک جلد آن (نه شرقی، نه غربی، انسانی) جلوه نمایی می‌کند و در روی سه‌جلد دیگر‌آن به تفاوت اندک(روزگاران ایران) نوشته شده است. به ایشان طی تماس تلفنی گفته بودم دو اثر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب را که در گذشته به‌ترکمنی ترجمه نموده ام. ممکن است ایشان در این مدت کم که من در اینجا یعنی در گنبد کاووس هستم، دقیقا دانسته که من با آثار زرین‌کوب انس و الفت دایمی دارم، از این‌رو این آثار گرانبها را به خدمت بنده ارسال نموده است. هر چند تا هنوز از این ستاره‌ی تابناک علم و ادب چهار کتاب خواندم، مینجمله «ازکوچه رندان»،«پله پله تا ملاقات خدا»،«فرار از مدسه» و «دو قرن سکوت».

ایشان با‌‌ارسال این کتاب‌های نفیس در دیارغربت و در محنت‌سرای‌هجرت، کاملا روح و روان خسته‌ام را دگرگون کرد. خداوند برای بنده نیز در قبال مطالعه‌ای دقیق و عمیق این کتاب‌های کم‌یاب و نایاب توفیق بدهد، تا آموخته‌هایم را از این کتاب‌ها به راه دین و دینانت خوب مصرف نمایم.

حدس میزنم؛ ایشان این کتاب‌ها را صرفْ برای مطالعه برای بنده نفرستاده است. چون محتوای این کتاب‌ها، تاریخی است. به عقیده بنده تاریخ‌ ایران نیز بعد از ظهور غزنویان و سلجوقیان اکثرا با تاریخ ترکمنها گره می‌خورد و این تاریخ پرشکوه شخصیت‌های بی‌بدیل و بی‌شمار ترکمن را در بطن خود جای داده است. باید  برگ‌ برگ این کتاب‌ها را کاویده و موارد‌های حساس را که مخصوصا متعلق به تاریخ ترکمنها باشد، نقدی نوشته و بخش‌های گنگ و پنهان مانده‌ی این دو عنوان کتاب‌ را آشکار نمایم یا به قولی به آفتاب بیندازم. قول می‌دهم تا هر زمانی که زنده‌ باشم و به هر گوشه‌ی از جهان که نیز بروم، این کتاب ها را به همراه خود خواهم برد.

در پایان یکبار دیگر از آقای محمد قجغی ورجاوند۵ سپاس‌گزارم. جا دارد از آقای ولی‌محمد خوجه نیز یک سپاس‌گزاری ویژه نمایم. چون ایشان طی دو ماهی که در گنبد کاووس سکونت دارم، تمامی مایحتاجهای روزانه‌ام  را متقبل گشته و حتی مسکن مجللی را نیز برای بنده مهیا ساخته است. هرچند تصمیم دارم در راستای سپاس‌گزاری ویژه از آقای ولی‌محمد خوجه و یک تعداد دوستان دیگر که در دیار غربت از بنده مهمان نوازی و کوچک نوازی نموده اند، خاطراتم و سپاس گزاری خود را مقاله وار یا طی کتابی نوشته نموده، دین اخلاقی خود را ادا نمایم. هرچند خدمات آقای خوجه و یک تعداد دوستان دیگر با نوشتن چند سطور در حوصله‌ی یک کتاب جبران نمی‌شود. ازاین‌رو از بارگاه خداوند منان استدعا دارم که برای بنده فرصتی را فراهم سازد تا جبران خدمت نمایم. انشاءالله به این آرزی خود میرسم چون اعتماد به نفس دارم. که به زودی خدمت‌های متقبل شده های‌ایشان‌را با انجام خدمت ولو-که کوچک و بی‌ارزش هم باشد، جبران می‌نمایم. چون گذشتگان گفته‌اند:«خواستن توانستن است»

۱. ترکمنهای افغانستان عمدتاً دو اتاق، یک سرویس بهداشتی و یک حمام را در یک گوشه‌ی حیاط خود بنا می‌نمایند و نام آن را میهمانخانه یا (غونوق جای) می‌گذارند. و اکثراً قطعه زمین جداگانه‌ی را مجلل با تمام مایحتاج زندگی بنا نموده، نام آنرا میهمان حویلی می‌گذارند. این میهمان حویلی‌ها مدعی میهمان دوست بودن ترکمنهای افغانستان است.

۲. چرایی این موضوع بحث جداگانه می‌خواهد.

۳. در افغانستان شهرستان‌ها عمدتاً ولسوالی نامیده می‌شود و این ولسوالی‌ها متشکل از اداراتی چون مقام ولسوالی، فرماندهی امنیه، مدیریت امنیت، شهرداری و… می‌باشد. شخص همه کاره‌ی ولسوالی‌ها همان (ولسوال یا سرپرست آن) یعنی نماینده‌ی با صلاحیت حکومت مرکزی و محلی که استانداری باشد، بشمار میرود. ولسوال از این‌رو همه کاره‌ی آن ولسوالی خوانده می‌شود.(او اختیار دارد که به تمامی اداره‌های شهرستان نظارت داشته باشد و…)

۴. پدرم در سال ۱۳۸۶ یکبار حمله‌ی فشار خون را سپری‌کرده بود و بعد از آن در زمان خُرد شدن اعصابش دستانش لرزش نامحسوس پیدا می‌کرد.

۵. ورجاوند: بزرگوار

www.ulkamiz.ir

 


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا