پایگاه خبری اولکامیز – نیوشا طبیبی نویسنده و مستندساز در روزنامه هم میهن نوشت: با از دنیا رفتن هر یکنفر، بخشی از تجربه و میراث آدمی هم به خاک سپرده میشود. دور از شما خواننده عزیز و خانواده محترمتان باد – وقتی یکی از نزدیکان به رحمت خدا میرود، تازه بهیاد میآوریم چه حرفهایی برای گفتن به او و چه پرسشهای بیشماری از او داشتهایم که با رفتناش لاجرم ناگفته و ناشنیده باقی ماندهاند. مادربزرگها، پدربزرگها و بزرگان هر خانواده، گنجینههای بیبدیل و غالبا ناشناختهای هستند که آنها را نمیبینیم یا صدایشان را نمیشنویم یا فکر میکنیم که فرصت باقی است تا از آنها بپرسیم و بشنویم.
آهنگ تند زندگی مدرن، چنان مشغولمان کرده که زمانی برای شنیدن و بهتأنی و آرامش لحظهای در کنار سالخوردگان نشستن را از ما گرفته. در گذشته، آن زمان که ضرباهنگ زندگی چنین سریع نبود، فرصت برای گفتوگوی بزرگسالان با جوانترهایشان فراهم بود. بهاینصورت تجربهها، مهارتها و فوتوفنها منتقل میشدند. رموز زندگی در این سرزمین را نمیشود در اینترنت و گوگل جست. آن رموز نسل اندر نسل سینهبهسینه از پدران و مادران به دختران و پسران و از پیران به جوانان منتقل میشدند. بسیاری از فنون ایرانی به همین شیوه ماندگار شدند. دستورهای آشپزی ایرانی، تا اواسط دوره قاجار مکتوب نشده بودند. همین همنشینی و همزیستی مادران و دختران، این هنر بیبدیل را تا به امروز استمرار داد. آموزش مهارتها و فوتوفنهای کشاورزی، آبخیزداری، مرتع داری، نانوایی، شبانی و هزار کار و پیشه دیگر به همین صورت بودهاند.
این سلسله بریده شده، اعتماد به مرجعیت گذشتگان و تجربیات زندگی آنها از دست رفته.
با درگذشت هر پدربزرگ و مادربزرگی، هر پیری، بخشی از قصهها و دانشهای بومی ما به خاک میروند. ثبت، ضبط و نگهداری دانستههای مردم عادی از فرهنگ عامیانه، کار بسیار مهمی است. اگر پیری را میشناسید که زمانی در گوشهای از تاریخ کشور و آنچه بر این سرزمین رفته نقشی داشته، ایشان را تشویق به سخن گفتن و سخنانشان را به هر وسیله ممکن ضبط کنید.
قصهها و حکایتهای قدیمی هم به همین ترتیب ارزش فراوان دارند و نباید در گذشت روزگاران گم و نیست و نابود شوند. قصهها حامل نکات بسیار مهمی از حیات ایرانی هستند. چگونگی سلوک ما با یکدیگر، عشق هایمان، مهرورزیها، جنگها، صلحها، سلیقهها، زیباییشناسیها و حتی سفرههای ما در این قصهها منعکس شدهاند. همین اجزای کوچک، بخشهای مهمی از هویت فرهنگی و شخصیت ملی ما را تشکیل میدهند.
من در یکی، دوسال گذشته تا دیروز – که یکی دیگر از پیران نزدیکم را از دست دادم- در این موضوع غفلت کردم. همیشه خودم را قانع کردم که وقت هست و انشاءالله که عمرشان دراز است. اما همه آنان رفتند و من از اینکه هزار پرسشم از آنها ناگفته ماند و هزار نکتهای که باید از آنها میشنیدم را نشنیدم، حسرت میخورم. رفتن آنها تقدیر است و گریزی برای هیچکس نیست. آنها که دور و بر من بودند و رفتند، هرکدام خاطرات فراوان و دانستههای بیشماری از حوادثی داشتند که خودشان در آنها نقشی بازی کرده بودند یا شاهدش بودهاند یا زندگیشان تحتتاثیر آن حادثه قرار گرفته بوده. از نسلی بودند که شهریور ۲۰ را در کودکی دیده بودند، کودتای ۲۸مرداد و حوادث پیش و پس از آن را به روشنی بهیاد میآوردند. در فضای آن روزگار ایران زندگی کرده بودند. در دوره «آب انبار»، «حوض» و «کرسی». در دوره ساعتها پیادهروی تا رسیدن به مدرسه در آن سر شهر. در دوره نانخامهای خوردن در قنادی کریستال لالهزار. در دورهای که زندگی شکلی بهکلی متفاوت با امروز داشت. آنها حامل تجربه نسلهای گذشتهشان هم بودند، چون حرفها و حکایتهای آنها را هم شنیده بودند.
بیگمان برای ادامه زندگی نمیتوان فقط به تجربیات گذشتگان تکیه کرد، اما زندگی آنان آینهای پیشروی ماست تا راههای رفته را دوباره نرویم. مرحوم پدرم در این موضوع همیشه میگفتند: «مرد خردمند هنرپیشه را عمر، دو بایست در این روزگار/ تا به یکی تجربه آموختن با دگری تجربه بردن به کار».*
و خلاصه آنکه تنها با اطمینان به علم و فناوری امروزی نمیتوان زندگی باکیفیت و پاکیزهای را تدارک کرد، ما نیازمند تجربه گذشتگان هستیم تا به تکرار نیازمند نشویم. هیچ فرصتی را برای بهرهمندی از محضر پیران و سالخوردگان و ثبتوضبط خاطرات و تجربههایشان نباید از دست داد.
*سعدی
www.ulkamiz.ir