ادبیات

طوفان

پایگاه خبری اولکامیز- الیسا نافعی * : دو دختر دوقلوی ۱۱ ساله به اسم های دتی و کتی با پدر و مادرشان در یک خانه ی درختی معمولی زندگی می کردند.

آنها خیلی شاد بودند و هر روز برای ورزش و بازی به بیشه زار میرفتند . آنها در بیشه زار ، خانه درختی نداشتند بلکه در شهر درختی ، خانه ی درختی داشتند .

یک روز تصمیم گرفتند برای ورزش به بیشه زاری بروند که خیلی بهتر و دور تر از بیشه زار خودشان بود .

آن روز پدرشان یادش رفته بود اخبار آب و هوا را ببیند برای همین نمی دانست که قرار است طوفان شدیدی به شهر درختی بیاید تا بیشه زار یک ساعت راه بود. وقتی که در راه بودند طوفان داشت خانه شان را خراب می کرد چون آن خانه را از یک پیرزن ۱۰۰ساله خریده بودند .

بیچاره الان حتما مرده ، چون ده سال از آن موقع گذشته  یعنی دوقلو ها ۱ ساله بودند. آنها بعد از ۴ ساعت به خانه برگشتند و دیدند که ای وای خانه شان درب و داغان شده . درشکسته ، پنجره ها شکسته و در رفته اند و طناب نردبان پاره شده . همه ی خانه ها سالم فقط خانه دوقلو ها خراب هست . تنها چیزهایی که سالم مانده ، وسایل خانه و درخت بود .

کتی گفت – وای خانه خراب شده ایم .» بعد با خود گفت- وایی خیلی دوست داشتم از این جمله استفاده کنم .» دتی گفت – کتی هر چی بشنوی باید بگی ؟ » کتی گفت – اوه بله ،

ببخشید خواهر جون » دتی و کتی همدیگر را خیلی دوست داشتند و با احترام با هم رفتار میکردند . کتی گفت – حالا باید چی کار کنیم ؟» دتی گفت – بشینیم و غصه بخوریم .»مامان گفت – نه محال! باید خانه را تعمیر کنیم .»

بابا گفت – بله راست می  گی همه باهم می تونیم.» همسایه ها با دیدن تلاش زیاد آنها رفتند تا کمک کنند . خانه خیلی خراب بود و کار زیادی داشت .

مدتی بعد روزنامه نگاری دوان دوان و باسرعت به خانه دوقلو ها آمد . یکی از همسایه ها آب آورد و او آب را خورد و نفس عمیقی کشید . گفت-ههههههه یک خانه، یک خانه رویایی هههههه که صاحبی هه نداردههه شما می توانید در آنجا زندگی کنید ههههههه.» آنها خیلی خوشحل شدند و به خانه ی رویایی اسباب کشی کردند .

آن خانه انقدر زیبا بود که روزنامه نگار از دادن آن خبر پشیمان شد اما زود همه به خود آمدند.آن خانه سرسره، پله،تاب وخیلی چیز های دیگر داشت . آنها وارد خانه شدند خیلی خوشحال بودند .

 

اما بعد از یک هفته روزنامه نگار آمد و گفت – صاحب خانه برگشته است و تا یک ساعت دیگر برای صحبت با شما  به اینجا می آید . ۳۶ دقیقه بعد دتی فریاد زد-مامان بابا یک نفر دارد به طرف خانه ما می آید » مامان و بابای دوقلوها آمدندبیرون.

بعد از سلام احوال پرسی آقای پن یعنی صاحب خانه پرسید- بی ادبی نباشه اما شما در خانه ی من چی کار می کنید ؟» بابا همه ی اتفاق ها را تعریف کرد آقای پن که آدم مهربانی بود کمی  فکر کرد و گفت-خٌب شما می توانید اینجا اینجا بمانید به شرطی  که به من برای ساخت خانه جدیدم کمک کنید »

« در شهر درختی اگر کسی خواست خانه درست کند خودش درست می کند» مامان و بابای دوقلو ها خیلی خوشحال شدند وقبول کردند.دوماه و۱۵روزطول کشید تا در درخت خانه قدیمی دوقلوها یک خانه برای آقای پن درست کنند.

آقای پن گفت- خیلی خیلی ممنون به خاطر کمک هایتان ؟»مامان گفت-ما از شما تشکر می کنیم که اجازه دادید در خانه شما زندگی کنیم» آقای پن گفت-آن دیگر خانه شماست من یک خانه جدید دارم .»

دوقلو ها تا این حرف را شنیدند پریدند و آقای پن را بغل کردند و از او تشکر کردند»آنها خیلی خوشحال وشاد در خانه ی رویاییشان زندگی کردند و به خانواده رویایی معروف شدند .

*یازده ساله

www.ulkamiz.ir


نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا