پایگاه خبری اولکامیز – شنبه بیست و ششم آبان ماه درآق قلا دو ماتم بود. یکی جوان و دیگری بزرگسال. یکی دانشجو و دیگری فرهنگی. یکی در بیمارستان تهران درگذشت و دیگری در بیمارستان گرگان. یکی ناکام رفت و دیگری به برخی از آرزوهایش رسید. یکی دو دهه زیست و دیگری شش دهه. یکی در شمال گرگانرود می زیست و دیگری در جنوب رود. آیین تشییع و نماز یکی ساعت ۱۴ بود و دیگری ساعت ۱۰ ، یکی در آلتین توقماق به خاک سپرده شد و دیگری در چن سولی، چادر یکی پنج روز برپاست و چادر دیگری سه روز. از حامد موحد و محمد جرجانی سخن می گویم. هر دو از خانواده متشخص و نیک نام ترکمن صحرا. هر دو شباهنگام رحلت نمودند. هر دو جمعه دعوت حق را لبیک گفتند. هر دو در بیمارستان به سرای باقی شتافتند. هر دو نام الله بر زبانشان جاری بود.
وداع باشکوه
نماز جنازه حامد موحد نوه پیخی حاجی از بزرگان آق قلا درعیدگاه قدیم شهر برگزار شد و نماز جنازه محمد قاری فرزند مرحوم رستم آخوند در کوچه نهم خیابان بیت المقدس نزدیک خانه اش. در اولی قربان محمد آخوند اونق امام بود و در دومی دردی محمد آخوند امدادی. در هر دو جمعیت نمازگزاران زیاد بودند ولی در عیدگاه اجتماع مردم سیل آسا دیده میشد. حضور مسئولین و مقامات هم در عیدگاه پررنگ بود. محیط عیدگاه پر شده بود از خیل مؤمنین. از شهرهای همجوار به ویژه کوموش دپه و بندرترکمن هم تعداد زیادی آمده بودند. برخی از شخصیت ها را دیدم نازمحمد ولی پور نماینده ادوار مجلس، حاجی گلدی کر معاون استاندار، علی اصغر طهماسبی مسئول دفتر نورمفیدی و . . که هنوز استاندار نشده بود. او وقتی به چادر عزای حامد آمد، جوانی به من گفت استاندار گلستان آمد. گفتمش هنوز استاندار تعیین نشده است. الان که این مطلب را می نویسم خبر استاندار شدن طهماسبی همه جا پیچیده است. بسیاری بر این عقیده هستند او با حمایت نورمفیدی استاندار شده است.
با بردارش دوست بود
محمد قاری جرجانی را در مراسم های مختلف می دیدم. همیشه با برادر بزرگترش موسی جرجانی نویسنده و خبرنگار صدا وسیما همراه و هم قدم بود. غالبا اول مراسم قرآن را ایشان قرائت می کرد. مردی متین و آرام که کم سخن می گفت و فرزند کوچک مرحوم رستم آخوند جرجانی بود. تازه دریافتم که فرهنگی بازنشسته نیز هست، معلم قرآن ودینی مدارس آق قلا که اصالتا از پیرواش بود و بعدها به آق قلا کوچید.
زندگی اش نظم داشت
حامد جرجانی در باره آن مرحوم گفت: عمویم قرآن را در حوزه عرب سورنگ تمام کرد و آخوندی را در چن سولی نزد آق اویلی آخوند سن سبلی گذراند. در ۶۷ سالگی فوت کرد.
رستم جرجانی فعال رسانه اظهار داشت: عمویم مردی آراسته و منظم بود. حیاط و خانه اش تر و تمیز بود. نظم خاصی در زندگی اش برقرار بود. انگوری داشت که شاخه هایش آویزان میشد. با پدرم نه تنها برادر بود بلکه مثل دوست بود. چادر مرحوم تا سه روز برپاست.
زینت مراسم بود
عاشور رئوفی شاعر گنبدی گفت: با استاد موسی جرجانی و برادرش محمد قاری هر سال ایام نوروز به آق توقای می رفتیم و مراسم دولت محمد آزادی را برگزار می کردیم. محمد قاری قرآن می خواند و دعا می کرد. و در واقع زینت مراسم بود. با محمد قاری جرجانی درسفرهای مختلف از جمله گلیداغ و . . همفسر شدم. آدم خوش سفری بود. آن مرحوم اشعارم را می پسندید. موسی و بردارش از نظراحترام متقابل به همدیگر و روابط صمیمی و دوستانه مثال زدنی هستند.
داغ فرزند
حمید حاجی موحد، رئیس هیئت سوارکاری آق قلا نیز همچون ستار سوقی و عیدی اونق داغ فرزند را دید و از جان گریست. وقتی وی را از نزدیک دیدم چشمانش گریان بود و وجودش سراسر حزن و اندوه. لحظه ای که او را در آغوش گرفتم قلب هایش به تندی می تپید. حق هم داشت مرگ فرزند بر هر پدر و مادری بسیار سنگین است فقط خدا صبر دهد چرا که انسان چاره ای جر صبر ندارد. خدا صابران را دوست دارد. ان الله مع الصابرین
کاش مرگ هم نوبتی بود
در آن لحظات به یاد شعر کریم قربان نفس شاعر بزرگ ترکمن می افتم که می گفت ای کاش در این دنیای فانی مرگ هم نوبتی بود و هیچ پدر و مادری داغ فرزند عزیزش را نمی دید. ای کاش اول بزرگسال ها به سرای باقی می شتافتند و بعد جوانترها. ولی مرگ کوچک و بزرگ نمی شناسد. به پیر و جوان رحم نمی کند. مرگ دست خداست، زمان مرگ انسان ها را فقط خدا می داند و حتما حکمتی در این راز بزرگ نهفته است که ابنای بشر از آن بی خبر است. و الله اعلم بالصواب
در میدان او را شناختم
زنده یاد حامد موحد را نیمه اول مهر ماه در میدان اسبدوانی آق قلا دیدم. لحظاتی با هم گفتگو کردیم. آرام و متین سخن می گفت. خوش برخورد بود. آرامش خاصی در وجودش حس کردم. با وجود آنکه در آن زمان هم از بیماری رنج می برد ولی اصلا به روی خودش نمی آورد. روحیه بالایی داشت. در رشته اقتصاد در کشور ترکیه تحصیل می کرد.
نمونه بود
در روزی که پیکرش تشییع می شد با یکی از دوستانش گفتگو کردم وی که دانشجوی حقوق بود گفت : من و حامد هم سن هستیم متولد هشتاد و یکیم. با حامد موحد سه سال در دبیرستان مختومقلی آق قلا همکلاس بودیم. رشته ما تجربی بود. درسش خوب بود. دانش آموز آرام و بی آزاری بود. ضررش به کسی نمی رسید. به شغل تجارت علاقمند بود. اسب و اسبدوانی نیز از دلبستگی هایش بود. ثبات شخصیتی داشت. دروغ نمی گفت. از نظر اخلاقی نمونه بود. گاهی با هم به تفریح و یا سالن ورزشی می رفتیم. با همه دبیران ارتباط خوبی داشت. با کسی دعوا نمی کرد. با همه خوب بود.
چه زود رفت
وی که در دانشگاه های گرگان تحصیل می کرد در صورتش حزن واندوه معلوم بود افزود: حامد دو سال شد که برای ادامه تحصیل به ترکیه رفت. بخاطر چشمش معافیت پزشکی گرفت. متاسفانه حامد خیلی زود درگذشت هنوز برای زندگی امیدها داشت هنوز برای آینده نقشه ها و برنامه ها داشت. با هم ویزا گرفته بودیم که دنیا را ببینیم ولی افسوس که نشد.
بزرگان داغ فرزند دیدند
هنوز تا نماز جنازه ساعتی مانده بود حکیم حاجی موحد حاضرین را با احترام دعوت به چادر می کند. با رحمانقلی توماج شاعر آق قلایی در گوشه چادر دقایقی نشستم. از وی در باره داغ فرزند در بین شاعران کلاسیک ترکمن پرسیدم در پاسخ گفت: آرتیق محمد سیدی ( سیدی خوجه ) مرگ دو فرزندش میر حسن و میر حیدر را به چشم خود دید و در سوگ آنها سرود:
سیدی دییر دوستلر فرزند داغینی
تاب گتیریب بولماز وای ایندی
مختومقلی فراغی هم دو فرزند عزیز خود ملابابک و ابراهیم را در کودکی از دست داد و در فراق شان گریست و گفت:
بیر جرن آلدیرسه الدن آولاغین
باله سسین دینگلاپ سالار قولاغین
دوکه دوکه گوزیاشی نینگ بولاغین
مالای مالای ایزلامایین بولارمی ؟
همچنین زمزمه کرد:
آیرالیغا آدم اوغلی نیله سین
کیم قالار گورمه ین اجل حیله سین
مختومقلی حیوان بیلسه بالاسین
انسان باغرین دوزلامایین بولارمی ؟
شعری برای حامد
می دانستم که رحمانقلی در سوگ یازگلدی فرزند ستار سوقی و دانگ آتار فرزند عیدی اونق اشعاری سروده است از وی سئوال کردم که آیا در باره مرحوم حامد نیز شعری خواهد سرود؟ در جواب گفت: بله نیت دارم شعری در باره حامد بسرایم اگه خدا توفیق دهد. حمید حاجی انسانی نیکوکار و نیک اندیش است خیرش به مردم می رسد در آق قلا برای این مصیبت دلت نسوزد برای چه کسی دلت خواهد سوخت؟!
چرا دور از شهر ؟!
پس از نماز جنازه دو باره به چادر برگشتم و پس از فاتحه خوانی به سوی گنبد حرکت کردم. دمدمه های عصر بود و تندیس مختومقلی در میدان خودنمایی می کرد. در مسیر با خود می اندیشیدم که چرا حامد عزیز را به آلتین تخماق سی کیلومتری شهر بردند؟ آیا نمی شد در این نزدیکی ها در آق قلا تدفین می شد تا خانواده و دوستدارانش بهتر و راحت تر برای زیارتش می رفتند؟
هر چند می دانستم که ترکمنها بر اساس یک سنت نانوشته غالبا اموات خود را در آرامگاه آبا و اجدادی شان به خاک می سپارند. ولی آیا این باور قابل تغییر و اصلاح نیست؟
به یاد مرحوم دکتر غنی چوگان می افتم که در آن سوی کتوک غریبانه خفته است. ای کاش او را در همین قوش دپه آق قلا یا دورت چاربار ( حاج آقا ) دوگونچی و یا حداقل در یعقوب پیغمبر یانپی به خاک می سپردند.
و یا دکتر جلیل غیادی که در کوره سو کوموش دپه به خاک سپرده شد در حالیکه سالها در جرگلان خدمت کرد مردم آن منطقه دوستدارش بودند و بهتر می بود که مزارش در جرگلان قرار داشت.
فردوسی و حافظ در داغ فرزند
به یاد می آورم که در ادبیات فارسی شاعرانی بزرگ و نام آور چون فردوسی، حافظ و حاقانی نیز داغ فرزند را به چشم دیدند و چه اشعار جانسوزی سروده اند:
فردوسی خالق شاهنامه می گوید:
مرا بود نوبت، برفت آن جوان / ز دردش منم چون تنِ بیروان
لسان الغیب حافظ می سراید:
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
قره العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
و یا خاقانی شروانی در رثای فرزندش ناله سر می دهد:
صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید
ژالهٔ صبحدم از نرگسِ تر بگشایید
دانهدانه گهر اشک ببارید چنانک
گره رشتهٔ تسبیح ز سر بگشایید
خداوند تبارک و تعالی اموات و درگذشتگان همه ما را بیامرزد و به مصیبت دیدگان و صاحبان عزا صبر جزیل عنایت بفرماید. آمین یا رب العالمین
*اشعار فارسی برگرفته از اینترنت
نوشته : لطیف ایزدی
www.ulkamiz.ir